✅ داستان شب
📘
#داستانهایبحارالانوار
💠 قضاوت با اَرّه !!
🔹دو نفر زن در عصر خلافت عُمَر در حالی که بر سر طفلی دعوا میکردند و هر دو میگفتند: این طفل از آن من است، برای قضاوت نزد او آمدند.
عمر در داوری بین آنها فرو ماند، به امیرالمؤمنین علیه السلام پناه برد تا میان آنها به حق قضاوت فرماید.
🔹امام علی علیه السلام در مرحله اول هر دو را موعظه و نصیحت کردند تا خلاف حق سخن نگویند و آنچه که حق است بیان کنند.
سخنان حضرت علی علیه السلام درآنها اثر نگذاشت و همچنان به نزاع و درگیری خود ادامه دادند، سرانجام حضرت فرمودند:
برای من اره بیاورید.
زنها گفتند: اره را برای چه میخواهید؟
فرمودند: میخواهم کودک را با اره به دو نیم کنم و به هر کدام نیمی از آن را بدهم تا اختلاف برطرف گردد.
🔹سخن به اینجا که رسید یکی از آن دو زن ساکت ماند ولی آن دیگری گفت:
نه! نه! یا علی! من راضی به دو نیم شدن کودک نیستم، من از حق خود گذشتم و خواهش میکنم بچه را به آن زن بدهید. در این وقت مولا علی علیه السلام رو کردند به همان زن و فرمودند:
الله اکبر!! فرزند از آن توست نه از آن دیگری، زیرا اگر این کودک فرزند او بود دلش بر او مانند تو میسوخت و از مهر مادری راضی به این امر نمی شد.
🔹زن دیگر به ناچار اعتراف کرد که بچه از آن من نیست، از آن او است. عمر از اینکه علی علیه السلام از چنین مشکل قضایی او را نجات داد خوشحال شد و بر آن حضرت درود فرستاد.
📚 بحارالانوار ج ۴، ص ۲۵۳.
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@moud1443