به نظرم اگر این خاطره زیبا را تا انتها بخوانید ضرر نکردید. علی اصغر محمودی تعریف می‌کرد رحیم جوادی نوجوان ۱۷ ساله یکی از همرزمان سپاهی من بود، پدرش فوت کرده بود و سه بردار داشت که مادرشان خیلی به آنها حساس بود.  یک دست لباس فرم سپاه کاملاً نو و دست نخورده با خود آورده بود به منطقه عملیات که خیلی قشنگ بود. گفتم لباس فرمت را بده تا عکس بندازیم ، خیلی تند و صریح گفت: نمی توانم بدهم. حسابی دلگیر شده و دلم ازش شکست! یک مدت از این موضوع گذشت تا اینکه یک روز برای وضو گرفتن رفتم. سمت تانکر آب، رحیم جوادی صدایم زد و گفت که بیاید اینجا یک آب روان و بسیار زلال پیدا کرده ام که برای وضو گرفتن جون میده. رفتم و یک کم مصاحفه کردیم. گفت راستش را بگو از من ناراحتی؟ در ظاهر گفتم نه ! اما در درون واقعاً ازش ناراحت بودم . خنده نازی کرد و گفت : علت ندادن لباس فرم این بود که من اولین شهید این گردان هستم و این لباس فرم را آوردم که هنگام شهادت تنم کنم و دلم می خواهد تا آنروز همینطور نو و تمیز و دست نخورده باقی بماند. حرف هاش خیلی عجیب و غریب بود اما بقدری جدی حرف می زد که فقط گوش می دادم، باور کردنی نبود زمان و مکان و نحوه شهادتش را قشنگ توضیح داده و محل اصابت گلوله را هم نشانم داد و در آخر هم گفت که همه آنها را خواب دیده است. زمان عملیات فرا رسید و رزمندگان وصیت نامه ها را نوشته و آماده حرکت شدند. ۲۷ مهر ماه ۱۳۶۲ شب هنگام عملیات والفجر چهار آغاز شد تا بتوانیم از تاریکی شب استفاده کرده و عملیات موفقیت آمیز باشد. به دلیل کمبود تجهیزات اکثر عملیات ها شب انجام می شد. شب ساعت یازده و نیم عملیات شروع شد و فرمانده گردان اجازه نداد تا با رزمندگان رفته و وارد عملیات شوم! خواهش و تمنا کرده و حتی گریه کردم! اما قبول نکرد و گفت: ماموریت شما رساندن مهمات و آب و غذا به گردان می باشد که صبح باید انجام دهید. منطقه کوهستانی و پر از ارتفاعات کوچک و بزرگ بود و حمل و نقل و ایاب و ذهاب با قاطر انجام می شد. صبح بعد از نماز دهها قاطر را بار بسته و راهی منطقه درگیری شدیم. اما هرچه راه رفتیم ، نیروهای گردان را پیدا نکردیم. به ناچار برگشته و از یک مسیر دیگر رفتیم و بازهم بعد از ساعتی راهپیمایی راه بجایی نبرده و اثری از بچه‌ها پیدا نکردیم. مسئول قاطرها خسته شده بود و شروع به پیاده کردن بار قاطرها نموده و دست جمعی قصد بازگشت به عقب نمودند. هرچه خواهش و تمنا کردم قبول نکردند تا اینکه کار به جاهای باریک کشیده و در نهایت به رویشان اسلحه کشیده و گفتم نیروهای گردان الان در مقابل دشمن گشنه و تشنه و بی مهمات چشم انتظار ما هستند ، باید هر طوری هست خود را به ایشان برسانیم ، خلاصه با عنایت خداوند متعال حرفام به دلشان نشست و دوباره مشغول جستجوی اطراف شدیم تا اینکه حوالی ساعت چهار عصر بالاخره محل استقرار گردان را پیدا کرده و در زیر آتش سنگین عراقیها به خط نزدیک شدیم . دشمن بی وقفه منطقه را می زد اما با این وجود راه می رفتیم. وقتی به خطوط پدافندی گردان رسیدم . بلافاصله به یاد حرف های رحیم جوادی افتاده و از حال و روزش پرسیدم؟ گفتن شهید شده است. رفتم کنار پیکر پاکش نشسته و دیدم رحیم با همان لباس فرم تر و تمیز و پاکیزه اش شهید شده و همانگونه هم که گفته بود گلوله‌ای به آرم مقدس سپاه و درست زیر قلبش اصابت کرده بود. پاسدار دلاور شهید رحیم جوادی، از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز استان زنجان بود که به آرزوی دیرینه خود رسید و سبکبال تا محضر دوست پرواز کرد. لطفا عضو شوید و به دیگران معرفی نمایید. ۱. کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی - خاطرات @mramezani44 ۲.  کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی - کتابخانه حدود ۲۰۰ جلد کتاب الکترونیکی و فایلهای آموزشی در رابطه با تاریخ ایران و جهان، انقلاب اسلامی، جنگ نرم، دفاع مقدس و خاطرات @mramezani444  خادم کانال مهدی رمضانی