🔸ماموریت دوم حضرت(ص) نیز در سایه ماموریت اول مقدور نیست.
چون با وجود منافقین در مدینه، این امکان از حضرت(ص) سلب شده است، چون اینان درصدد مخالفت بر خواهند آمد و مانع کار خواهند شد.
پس حضرت(ص) باید ابتدا منافقین را به بهانه ی جنگ، از مدینه خارج کند.
پس حضرت(ص) تا پایان ماه محرم صبر کرد. تا اینکه ماه صفر فرا رسید.
اکنون از عمر حضرت(ص) ۲۸ روز باقی مانده است، چون حضرت(ص) به نقل مشهور در ۲۸ صفر از دنیا رفت.(۱۶)
پس حضرت(ص) به محض ورود ماه صفر دستور جهاد داد.
وفرماندهی سپاه را به اسامه بن زید بن حارثه که جوانی نوزده ساله بود، سپرد.
اما منافقین مدینه از رفتن با سپاه، خودداری کردند.
و دلیل نرفتن آنها در مرحله اول اعتراض به جوان بودن فرمانده بود.
پیامبر(ص) هنگامی که از سر باز زدن منافقین از رفتن به جهاد مطلع شدند، با همان حالت کسالتی که داشتند به مسجد آمدند و در طی خطبه ای کسانی را که از رفتن با سپاه اسامه خود داری می کنند، را لعن کرد وفرمودند:
《..جَهِّزُوا جَيشَ أُسامَة! لَعَنَ اللهُ مَن تَخَلَّفَ عَنه》
سپاه اسامه را مجهّز کنيد، خدا لعنت کند هر کس را که از سپاه اسامه تخلف کند.
پس آنان به اجبار پیامبر(ع) تا منطقه جُرف در نزدیکی مدینه پیش رفتند، و در آنجا اردو
زدند.(۱۷)
به ظاهر تا حدودی این ماموریت انجام شد و سپاه مخصوصا منافقین از مدینه خارج شدند.
حضرت(ص) افراد و اصحاب را که نام آنان در تاریخ هست را در منزل خود فرا خواند و فرمود:
《..إعطُونی بِکِتف و دَواة ،اکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا》
قلم و دواتی بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید.(۱۸)
از درخواست پیامبر اکرم(ص) مشخص بود که ایشان قصد داشتند مطلب بسیار مهمی را مطرح کنند.
از طرفی طبق نقلی عُمر برای کسب خبر از سپاه جدا شد و خود را به نزد پیامبر(ص) رساند.
وقتی عمر این صحنه و درخواست پیامبر(ص) را دید، در آن حال عمر سراسیمه جلو آمد و با گفتن کلمات معناداری مانع آوردن آوردن قلم و دوات برای پیامبر اکرم(ص) شد!
و گفت:
(إِنَّ النَبیَّ(ص) قَد غَلَبَ عَلیه الْوَجَعُ وَ عِنْدَنَا کِتَابُ اللهِ حَسْبُنَا فَاخْتَلَفُوا وَ کَثُرَ اللَّغَطُ)
بیماری بر پیامبر(ع) غلبه کرده است. کتاب خدا در میان ما است و همان کافی است .
و در ادامه گفت:
(إنَّ الرَّجُل لَیَهجُر..)
این مرد هذیان می گوید!(۱۹)
طبق نقل تاریخ؛
《و مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ قَرِّبُوا یَکْتُبْ لَکُمُ النَّبِیّ(ص) کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ مَا قَالَ عُمَر!》
تعدادی از آنان می گفتند که کاغذ و قلم بیاورید تا نبی مکرم(ص) کتابت کنند و بعضی از آنان نیز گفتار عمر را تکرار کردند.
سپس پیامبر(ص) فرمود:
《..قُومُوا عَنّی..》
در این هنگام رسول خدا(ع) صورت مبارک از آنها برگرداندند و فرمودند :
برخیزید!
نزاع و سروصدا نزد من جایز نیست.
سپس همگی رفتند!(۲۰)
بعدها ابن عباس از آن روز با این جملات《یَوْمُ الْخَمیس وَ ما یَوْمُ الخَمیسِ! اِنّ الرَّزیَّة ما حالَ بَیْنَنا وَ بَیْنَ کتابِ رَسُولُ اللهِ(ص)》همواره آن روز را به روز مصیبت یاد می کرد.(۲۱)
عمر بن خطّاب بعدها به إبن عباس گفت :
می دانی چرا آن روز مانع از آوردن کاغذ و قلم شدم؟
چون می دانستم رسول خدا(ص) در آن وصیّت، می خواهد خلافت و إمامتِ خلقِ بعد از خود را با علی بن ابی طالب(ع) بیان و واگذار کند.
لذا مانع آوردن کاغذ و قلم شدم!!(۲۲)
از طرفی در این هنگام سپاه به مدینه بازگشت.
دلیل بر این مطلب اینکه یکی از کسانی که در غسل ودفن حضرت(ص) به امام علی(ع) کمک کرد، أسامة بن زید بود که فرماندهی سپاه را بر عهده داشت.(۲۳)
پس این ماموریت دوم که در سایه ماموریت اول صورت می گرفت، نا تمام ماند.
و این مهم به سرانجام نرسید، وپیامبر گرامی(ص) از دنیا رفت و نه سپاه به جنگ با یهود رفت ونه حدیث قرطاس عملی شد.
و این شرایط و وضع ناگوار، به امام علی(ع) واگذار شد.
📚منابع:
۱)الارشاد شیخ مفید، ج۱، ص۱۹۰
۲)صحیح بخاری، ج۶، باب مرض النّبی(ص) و وفاته، ص۱۲
۳)صحیح مسلم، ج۳، کتاب الوصیة، باب۵، ص ۱۲۵
۴)کتاب سلیم بن قیس، ج۲، ص۷۹۴
۵)الاحتجاج طبرسی، ج۱، ص۲۲۳
۶)بحار الأنوار مجلسی، ج۳۱ ،ص۴۲۵
۷)اوائل المقالات شیخ مفید، ص۴۰۶
۸)الإرشاد شیخ مفید، ج۱، ص۱۸۴
۹)الأمالی شیخ مفید، ص۳۶
۱۰)مناقب آل أبی طالب(ع) ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۰۳
۱۱)سعد السُعود سید ابن طاووس، ص۲۶۶
۱۲)المحجّة لثمرة المهجة سید ابن طاووس، ص۶۵
۱۳)الطرائف سید ابن طاووس، ص۴۳۲
۱۴)مجمع الفائدة محقق أردبیلی، ج۳، ص۲۱۷
۱۵)مکاتیب الرسول(ص) میانجی، ج۳، ص۷۱۳
۱۶)الارشاد شیخ مفید، ج۱، ص۱۸۹
۱۷)تاریخ طبری، ج۳، ص۶۸۱
۱۸)ملل ونحل شهرستانی، ج۱، ص۱۲۹
۱۹)کتاب سلیم بن قیس، ج۲، ص۷۹۳
۲۰)بحار الأنوار مجلسی، ج۳۶، ص۲۷۷
۲۱)صحیح بخاری، ج۴، ص۶
۲۲)التحفة العسجدیة موئّدی، ص۱۴۴
۲۳)انساب الاشراف بلاذری، ج۱، ص۵۶۹
@Tarikhislam