🔴❌حتما بادقت بخوانید ❌🔴 رفید غلام یزید بن عمرو بن هبیره گوید: ابن هبیره بر من غضب کرد و قسم خورد که من را بکشد. من از او گریختم و به امام صادق علیه السلام پناهنده شدم و گزارش خود را به حضرت بیان کردم. امام به من فرمودند: برو و او را از جانب من سلام برسان و به او بگو: من غلامت رفید را پناه دادم، با خشم خود به او آسیبی مرسان. به حضرت عرض کردم: قربانت گردم او اهل شامست و عقیده پلیدی دارد. فرمودند: چنان که به تو میگویم نزدش برو. من راه را در پیش گرفتم، چون به بیابانی رسیدم، مرد عربی به من رو آورد و گفت کجا میروی ؟! من چهره مردی که کشته شود در تو میبینم، آنگاه گفت: دستت را بیرون کن، چون بیرون کردم، گفت: دست مردیست که کشته می‌شود، سپس گفت: پایت را نشان ده، چون نشان دادم، گفت پای مردیست که کشته می‌شود، باز گفت: تنت را ببینم، چون تنم را دید. گفت: تن مردیست که کشته شود آنگاه گفت: زبانت را بیرون کن، چون بیرون آوردم، گفت: برو که باکی بر تو نیست، زیرا در زبان تو پیغامی است که اگر آن را بکوههای استوار رسانی، مطیع تو شوند. پس بیامدم تا در خانه ابن هبیره رسیدم، اجازه خواستم، چون وارد شدم: گفت: خیانتکار با پای خود نزد تو آمد، غلام! زود سفره چرمی و شمشیر را بیاور، و دستور داد شانه و سر مرا بستند و جلاد بالای سرم ایستاد تا گردنم بزند. من گفتم: ای امیر! تو که با جبر و زور، بر من دست نیافتی، بلکه با پای خود پیش تو آمدم، من پیغامی دارم که میخواهم به تو باز گویم، سپس خود دانی. گفت بگو: گفتم مجلس را خلوت کن، او به حاضرین دستور داد بیرون رفتند. گفتم: جعفر بن محمد به تو سلام میرساند و می‌گوید: من غلامت رفید را پناه دادم، با خشم خود به او آسیبی مرسان. گفت: ترا به خدا جعفر بن محمد به تو چنین گفت و بمن سلام رسانید ؟!! من برایش قسم خوردم، او تا سه بار سخنش را تکرار کرد. سپس شانه‌های مرا باز کرد و گفت: من به این قناعت نمیکنم و از تو خرسند نمیشوم، جز اینکه همان کار که با تو کردم با من بکنی. گفتم: دست من به این کار دراز نمیشود و بخود اجازه نمیدهم. گفت: به خدا که من جز بآن قانع نشوم. پس من هم چنان که به سرم آورد، به سرش آوردم، و بازش کردم. او مهر خود را به من داد و گفت: تو اختیار دار کارهای من هستی، هر گونه خواهی رفتار کن.   الکافی ٫ جلد 1 ٫ صفحه 473 @mrmazdei