💌 🕊 روزی‌برای‌تحویل‌یک‌امانتی به‌شهر”تبنین”رفته‌بودیم. در‌راه‌برگشت،صدای‌اذان‌آمد.احمد گفت:( کجانگه‌میداری‌تانمازبخوانیم؟) گفتم:( ۲۰دقیقه‌ی‌دیگربه‌شهرمیرسیم وهمانجانمازمیخوانیم). ازحرفم خوشش‌نیامدونگاه‌معناداری‌به‌من کردوگفت: ( من‌مطمئن‌نیستم‌تا۲۰ دقیقه‌دیگرزنده‌باشم!و‌نمیخواهم‌خدارا درحالی‌ملاقات‌کنم‌که‌نماز‌قضادارم. دوست‌دارم‌نمازم‌بانمازامام‌زمان‌ودر همان‌وقت‌به‌سوی‌خدابرود.) برگرفته از کتاب “ملاقات‌درملکوت” خاطرات‌شهیداحمدمشلب❤️ 📎 📎 📎 علیه السلام 📥📚در ماهنامۀ مبلغان، میهمان ما باشید!👇 🌐https://eitaa.com/m_moballeghan⚑ 🏴@mrmazdei🏴