🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ ۲ 🔶قسمت سی وهشتم 🔶 با از قبل انقلاب در محل رفیق بودم. با هم فوتبال و والیبال بازی میکردیم.بعد از جنگ ،خبر دار شدم به جبهه غرب رفته . در اواخر اسفند سال ۱۳۶۰با گروه فیلمبرداری به منطقه شوش اعزام شدیم . تیپ المهدی عجل الله به فرماندهی برادر علی فضلی به منطقه ای در اطراف شهر شوش به نام رفائیه اعزام شده بود در ایام عید نوروز قرار بود نیروهای خط شکن ،این تیپ مرحله دیگری از عملیات را آغاز کنند ماهم مشغول ضبط 🎥برنامه از نیروهای عملیاتی بودیم. گردانها یکی پس از دیگری ، در تاریکی شب وارد منطقه شدند . با توجه مقاومت سر سختانه دشمن در روزهای قبل ،همه دعا می کردند که خط دشمن در این محور شکسته شود . نیرو های خط شکن ،پس از مراسم دعا وعزاداری ،حرکت خود را آغاز کردند آن شب را هیچ وقت فراموش نمیکنم خبرهای خوش یکی پس از دیگری به عقب می رسید خط دشمن سقوط می کرد👊 و.... ما منتظر صبح بودیم تا برای ظبط حماسه رزمندگان خودمان را به خط مقدم در گیری برسانیم با روشن شدن هوا همراه با جمعی از فرماندهان حرکت کردیم . دوربین دیگر وسایل خبر نگاری همراه ما بود به محض ورود به خط اول درگیری ، نگاهم به یکی از رزمندگان مجروح افتاد. نا خود آگاه کار خبر نگاری را رها کرده وبه سمت او دویدم! او از نیروهای خط شکن عملیات بود که به طرز عجیبی مجروح شده بود . کاملا او را میشناختم او دوست قدیمی من بود ، هادی... کنارش نشستم وسلام کردم مرا شناخت وتحویل گرفت درست نمیتوانست صحبت کند .گلوله از صورت به داخل دهانش خورده بود وبه طرز عجیبی از گردنش خارج شده بود یک گلوله هم به پایش خورده بود . معمولا وقتی گلوله از انتهای گردن خارج میشود ،به نخا وشاهرگ آسیب می رساند واحتمال زنده ماندن انسان کم می شود ، اما سالم وسر حال بود . دوستان رزمنده که در اطرافش جمع بودند از حماسه ودلاوری او میگفتند اینکه با یک قبضه آرپی چی که در دست داشت چگونه تانکهای دشمن را تار مار کرد وراه عبور بقیه را باز نمود بلافاصله نگاهم بر سر افتاد قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود مسیر یک گلوله را می شد بر روی موهای او دید . با تعجب گفتم داش ابرام سرت چی شده ؟دستی به سرش کشید . با دهانی که به سختی باز می شد گفت :می دانی چرا گلوله جرات نکرد وارد سرم شود ک گفتم چرا؟ لبخندی زد وگفت :گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود ،چون پیشانی بند یا مهدی عجل الله به سرم بسته بودم در مرحله قبلی عملیات هم مجروح شده بود . با اینکه بار دوم مجروح می شد اما نمی خواست به عقب برود . امداد گر زخم او را پانسمان کرد واصرار کرد این مرحله از عملیات با موفقیت انجام شده . لذا همراه بقیه مجروحین او را به عقب فرستاد الان که به آن روز در عملیات فتح المبین فکر می کنم ، حسرت می خورم که چرا از آن لحظات فیلم وعکس تهیه نکردم 👉 @mtnsr2 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂