🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️
#سلام_علی_ابراهیم۲
🔶پایان قسمت چهل ونهم
🔶
#عبد_خالص_خدا
یک بار مساله مهریه ، یک بار دیگر تفاوت فرهنگی خانواده ها و.....
دیگر مادر و خواهرم خسته شدند. خودم بیش از بقیه اذیت شدم.
روزها گذشت تا اینکه دوسال قبل در اول اردیبهشت رفتم بهشت زهرا علیه السلام. با دوستانم بر سر مزار یادبود
#ابراهیم ،برایش تولد برگذار کردیم.
افراد بسیاری آمدند واز خاطرات
#ابراهیم شنیدند . خوشحال بودم که توانستم قدم کوچکی در این راه بردارم.
وقتی همه رفتند ،به تصویر
#ابراهیم خیره شدم و گفتم :شما زنده بودی تلاش میکردی که گره از کار مردم باز کنی ، حالا هم که شهید شدی و خدا شما را زنده معرفی میکند . بعد در دلم گفتم:
#ابراهیم جان ،همه برای تولد کادو می برند ، من از تو کادو می خواهم . یک کاری کن که دفعه بعد با همسرم به دیدنت بیایم!💝
روز بعد یکی از دوستان تماس گرفت و خانواده ای را معرفی . با اینکه دیگر حوصله این کار را نداشتم اما بار دیگر با مادر و خواهرم راهی شدیم. تمام مراحل کار خوب پیش رفت . همانی بود که می خواستیم . هیچ مشکلی نبود نه مهریه ونه برای موارد دیگر هیچ اختلافی بین خانواده ها نبود. بعد از تمام صحبت ها به ما گفتند:برای صحبت های خصوصی به این اتاق بروید.
به محض اینکه همراه دختر خانم وارد اتاق شدم چشمم به تصویر بزرگ آقا
#ابراهیم بر روی دیوار افتاد!
وقتی نشستم برای اولین سوال پرسیدم : شما شهید
#ابراهیم هادی را می شناسید؟ایشان هم با تعجب گفت :بله ، شهید هادی همرزم پدرم بودند . آنها در یک محل زندگی می کردند وبنده هم به این شهید والا مقام بسیار اعتقاد دارم و.....
خلاصه هفته بعد بهشت زهرا علیه السلام رفتم . همراه با همسرم به کنار مزار یادبودش آمدیم وبرای عرض تشکر ،ساعتی را در کنارش نشستیم.
آخر همسرم نیز مانند من ،از
#ابراهیم خواسته بود که یک همسر مناسب برایش انتخاب کند💝
👉
@mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂