⭕️
#پسرک_فلافل_فروش
🔶
#شروع_بحران
با اينكه هادي از مؤسسه اسلام اصيل بيرون آمده بود، اما براي زيارت كربلا در شبهای جمعه به سراغ ما مي آمد و با هم بوديم.
در آنجا درباره مسائل روز و ... صحبت داشتيم و او هم نظراتش را می گفت.
با شروع بحران داعش مؤسسه به پايگاه حشدالشعبي براي جذب نيرو تبديل شد.
هادي را چند بار در مؤسسه ديدم. می خواست برای نبرد به مناطق درگير اعزام شود. اما با اعزام او مخالفت شد.
يك بار به او گفتم: بايد سيد را ببينی، او همه كاره است. اگر تأييد كند، براي تو كارت صادر ميكنند و اعزام ميشوی البته هادي سال قبل هم سراغ سيد رفته بود. آن موقع می خواست به سوريه اعزام شود اما نشد.سيد به او گفته بود: تو مهمان مردم عراق هستي و امكان اعزام به سوريه را نداری.
اما اين بار خيلی به سيد اصرار كرد. او به جهت فعاليتهای هنري در زمينه عكس و فيلم، از سيد خواست تا به عنوان تصويربردار با گروه حشدالشعبی اعزام شود. سيد با اين شرط كه هادي، فقط حماسه رزمندگان را ثبت كند موافقت كرد.
قرار شد يك بار با سيد به منطقه برود. البته منطقه اي كه درگيري مستقيم در آنجا وجود نداشت. هادي سر از پا نمي شناخت. كارت ويژه رزمندگان حشدالشعبي را دريافت كرد و با سيد به منطقه اعزام شد.همانطور كه حدس می زدم هادی با يك بار حضور در ميان رزمندگان، حسابي در دل همه نفوذ كرد. از همه بيشتر سيد او را شناخت. ايشان احساس كرده بود كه هادی مثل بسيجي های زمان جنگ بسيار شجاع و بسيار معنوي است، و اين همان چيزي بود كه باعث تأثيرگذاري بر رزمندگان عراقی مي شد.بعد از آن برای اعزام به سامرا انتخاب شد. هادی به همراه چند تن از دوستان ما راهی شد.
من هم می خواستم با آنها بروم امااستخاره كردم و خوب نيامد!
يادم هست يك بار به او زنگ زدم و گفتم: فلان شخص كه همراه شما آمده يك نيروي ساده است، تا حالل با كسي دعوا نكرده چه رسد به جنگيدن، مواظب او باش.هادي هم گفت: اتفاقاً اين شخصي كه از او صحبت ميكني دل شير دارد.
او راننده است و كمتر درگير كار نظامی می شود، اما در كار عملياتي خيلی مهارت دارد.
بعد از يك ماه هادی و دوستان رزمنده به نجف برگشتند. از دوستانم درباره هادي سؤال كردم. پرسيدم: هادی چطور بود؟ همه دوستان من از او تعريف می كردند؛ از شجاعت، از افتادگی، از زرنگي، از ايمان و تقوا و... همه از او تعريف ميكردند. هر كس به نوعي او را الگوی خودش قرار داده بود.نماز شب ها و عبادتهای هادی حال و هواي جبهه های نبرد رزمندگان ايران با صداميان بعثی را براي بقيه رزمندگان تداعی مي كرد. هادي دوباره راهی مناطق عملياتی شد. ديگر او را كمتر می ديدم. چند بار هم تماس گرفتم كه جواب نداد.
مدتي گذشت و من با چند تن از دوستان براي زيارت راهی ايران و شهر قم شديم. يادم هست توی قم بودم كه يكي از دوستانم گفت: خبر داری رفيقت، همون هادی كه با ما مي آمد كربالا شهيد شده؟
گفتم: چي ميگي؟ سريع رفتم سراغ اينترنت. بعد از كمي جستجو متوجه شدم كه هادی به آنچه لايقش بود رسيد.
👉
@mtnsr2