🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ ۲ 🔸قسمت چهارم 🔸 اوضاع جوانان محله ما روز به روز بد تر میشد هر روز غروب دسته دسته جوانان محل را می دیدیم به سوی مشروب فروشی وکاباره می رفتند . اهل دین وایمان روز به روز از تعدادشان کاسته می شد . مدت کوتاهی بود که به زور خانه حاج حسن می رفتم کمی زور وبازو پیدا کردم. یک روز متوجه شدم جوانهای انتهای کوچه ما برای عبور دختر ها مزاحمت ایجاد کردند😡 برای همین با چند نفر از دوستانم سمت آنها رفتیم تا یک دعوا به راه بی اندازیم کار دعوا بالا گرفت مهدی با اینکه قد وهیکلش کوچک بود یک قمه🗡 همراه خود آورد. بصورت جدی دعوا شروع شد که چند نفر آمدند ما رو آشتی 😌دادند یکی از اونها بود، بعد اینکه موضوع دعوا تمام شد با لبخند به من گفت چه کاره ای وقت بیکاری چه میکنی؟ گفتم روز ها سر کار وشبها به زور خانه حاج حسن بهش گفتم اگه دوست داشتی بیا . قبول کرد وگفت انشاءالله شب خدمت میرسیم شب زودتر از قبل رفتم خودم را آماده کردم که اومد ببینه ورزشکارم ومیتونستم اونا رو بزنم . کمی از تمرین ما گذشت که ودوستانش وارد شدند به محض ورود حاج حسن بلند شد وگفت به به پهلوون چه عجب اینطرف ها . جا خوردم من میخواستم برای قیافه بگیرم اما او ظاهرا قبل از ما یک ورزشکار تمام عیار بوده . هیچ وقت فکر نمیکردم دعوای آنروز مقدمه ای برای آشنایی ما بشود از آن روز رفاقت ما و آغاز شد کمی گذشت که دیدم شب وروز ما با هم گره خورد به جرات میگویم با اینکه در یک خانواده مذهبی بودم اگر مراقبتهای نبود معلوم نبود چه عاقبتی در انتظارم بود . بگذارید بیشتر توضیح دهم تمام وجودش را آن دوران وقف هدایت امثال ما نمود ما صبح تا عصر در بازار مشغول بودیم نماز مغرب را در مسجد می خواندیم بعد به زور خانه می رفتیم بطوری که وقتی به منزل می آمدیم سریع خوابمان😴 میبرد ودیگر فرصتی برای همراهی دوستان فاسد محل نداشتیم وتمام وقت من وامثال من را پر کرده بود روزها وماه ها می گذشت و شب و روز همراه آقا بودیم او به ما درس جوانمردی ولوطی گری یاد میداد نصیحتهای او هنوز در ذهن دارم هیئت وحدت اسلامی راه افتاد برای ما مداحی می کرد ومارا با اهلبیت پیوند می داد با آمدن دوران انقلاب کم کم حال انقلابی در جوانها پدید آمد ....وحال وهوای دوران انقلاب 🔸یادم هست در منطقه مشیریه تهران یک زورخانه بود که یک پیرمرد هفتاد ساله ورزشکار آن را اداره میکرد یکشب با رفقا راهی آنجا شدیم وانتظار داشتیم مثل دیگر زورخانه ها به عنوان مهمان با ما برخورد کنند اما آنها به ما اجازه ورزش ندادند رفقای ما از آنجا بیرون آمدند و بی ادبی😐 کردند حتی قصد دعوا کرده بودند اما داد زد وگفت این حرفا چیه هرکسی بر گرده با من طرفه... روز بعد صاحب زور خانه مشیریه را در بازار دیدم واز برخورد دیشب معزرت خواهی کردم پیرمرد گفت خواهش میکنم اما بچه های شما همه بی ادبی نکردن آن جوان که محاسن بلندی داشت ..بعد هم شروع به تعریف از کرد سالها بعد از شهادت به زورخانه پیرمرد رفتم تصویر بزرگی از را در محل ورزش نصب کرده بود 👉 @mtnsr2 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃