مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ قسمت هجدهم آری، اگر در آنجا برخی عالمان را ميديد ممكن بود کژيهای او را راست کنند و او را به راه
⭕️قسمت نوزدهم عبدالكريم نام ساختگی يكی از مسيحيان جلفا در اطراف شيراز و مزدور وزارت بوده است. دستاورد چيرگی ما چهار تن بر محمد عبدالوهاب آن بود که او به بهترين روش ممكن برای آينده آماده شد. پس از آنكه اين مسايل را در حضور دبيرکل و دو نفر ديگر که از پيش، آنها را نميشناختم برای وزير گفتم، او گفت: تو سزاوار دريافت بالاترين نشانهای وزارتی و بين مزدوران ويژه وزارت در مرتبه نخست قرار داری. سپس افزود دبيرکل رموزی را به تو ميآموزد که در انجام وظيفه ات مفيد خواهد بود. آنگاه به من اجازه دادند که ده روز را در ميان خانواده ام بگذرانم. با شادمانی از وزارت خارج شدم. بهترين روزهايم را با فرزند کوچكم گذراندم او شبيه من بود، برخی واژهها را ميگفت و راه ميرفت چنانکه گويی پاره ای از جان من بر زمين راه ميرود. شاديم، اندازه ای نداشت. از عشق گويی روحم پرواز ميکرد. از خانواده و وطن برترين بهره ها را بردم. عمّه کهنسالم را ديدم که همواره به من لطف و مهربانی داشت و اين ديداری بسيار نيكو و لازم بود زيرا زمانی که من در سوّمين سفر بودم او از دنيا رفت. درگذشت او برای من بسيار دردناك، اندوهبار و غم انگيز بود. ده روز به سرعتِ يك ساعت گذشت، آری روزهای خوش چون ساعتی ميگذرد و روزهای سخت به قرنی ميماند. به ياد می آورم روزهايی را که در نجف و عراق بيمار بودم، يك روزش چون سالی بود. تلخی آن روزها هنوز در کامم هست. آن طوری که همه روزهای خوشم آن اندازه شادمانی برايم نداشته، که با تلخی روزهای سخت برابری کند.به وزارت بازگشتم تا در مورد آينده دستور بگيرم. دبيرکل با چهره ای گشوده، لبی خندان و برخوردی نيكو به من خوش آمد گفت و دستم را به گرمي فشرد، به گونه ای که نشانه همه نوع برادری بود. او گفت: شخص وزير و کميسيون ويژه مستعمرات به من گفتهاند که دو راز مهم را برای تو بازگويم تا در آينده از آن بهره جويی؛ به اين دو راز تنها اندکی از افراد مورد اعتماد آگاهی دارند. 🌷ادامه دارد..... 👉 @mtnsr2