خواستگاری ماهرانه صفورا از حضرت موسی(ع)
داستانهای قرآن، هم زیباست هم واقعی. یکی از زیباترین این داستانها حکایت حضرت موسی و دختران حضرت شعیب است. این داستان، که در سوره قصص از آیه 22 تا 28 آمده، از رمانتیک ترین حکایتهای قرآنی است.
این داستان، با بیان آسان، چنین است:
موسی، در جوانی و قبل از پیامبر شدن، از دست فرعونیان، که قصد جانش را کرده بودند، گریخت و در بیابانها و صحراها راه نوردید تا به شهر «مَدیَن»، که خارج از کشور و سلطنت فرعون بود، رسید. آنجا گروهی را دید که از آبگاهی (چاه، جویبار، چشمه سار، ...) آب برمی داشتند؛ برای گوسفندانشان و دیگر نیازهایشان. نزد آنان رفت و به تماشایشان ایستاد.
در کنار این گروه، دو دختر را دید که با فاصلهای ایستادهاند و گوسفندانشان را نگه داشتهاند و در صف نوبت نیستند. نزدشان رفت و احوالشان را پرسید. گفتند:
پدرمان پیر است و توان کار ندارد. کس دیگری هم نداریم که برای آب دادن گوسفندان و برداشتن آب بیاید. ما برای اینکار آمدهایم. چون شلوغ است، این کنار ایستادهایم تا چوپانان و دیگران آب بگیرند و بروند. آنگاه که خلوت شد، گوسفندانمان را آب دهیم و برای منزلمان آب برداریم.
موسی، که در سخن و رفتار ایشان حیا و عفّت یافت و مردی غیرتمند و نیرومند بود و میدید که دیگران که زورمندند، به این دختران جفا میکنند و به ایشان نوبت نمیدهند، پیش رفت و برای دختران آب گرفت و گوسفندانشان را آب داد و روانه منزلشان کرد. آنگاه خود به سایه سار درختی رفت و با خدا چنین نجوا کرد: «خدای من، من به آنچه برایم بفرستی نیازمندم؛ رَبِّ إنّی لِما أنزَلتَ إِلَیَّ مِن خَیرٍ فَقیر.
پدر دختران، حضرت شعیب بود. چون دید دخترانش زودتر از روزهای دیگر به خانه باز گشتند، علت را جویا شد. دختران حکایت آن جوان را گفتند. شعیب گفت: «اورا نزد من آورید تا پاداشش دهم».
یکی از دختران، که نامش صفورا بود، در پی جوان برآمد.
ادامه در کانال داستان راستان...بزن رو لینک👇
به بزرگترین گروه مطالبه گران کشوری بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/607060724C4e6078d0b5