🌸 به مناسبت فرارسیدن رحلت جانگداز👈 حضرت ام البنین(س) و روز بزرگداشت و تکریم مادران, همسران, دختران و خواهران شهید👌 خانمی که راه ام البنین را پیمود👈 مادری که در راه امام (ره) ۷ شهید تقدیم کرد:👇
🌺......همه چیز از توجه به یک سنگ قبر در دارالرحمه حرم حضرت عبدالعظیم(ع) شروع شد. روزی که به بهانه زیارت به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) رفتم و بعد از زیارت تصمیم گرفتم به زیارت اهل قبور بروم و چشمم به این سنگ قبر افتاد. روی آن نوشته شده بود:👈 "آرامگاه عصمت خامه چین خیابانی، همسر شهید عبدالزهرا کاشی و مادر 7 شهید کاظم، عباس، حسین، باقر، علی، رسول، محمدرضا کاشی" آن روز که تصمیم گرفتیم رد و نشانی از خانواده شهیدان کاشی پیدا کنیم فکرش را هم نمیکردیم که چه قصه شنیدنی پشت این سنگ قبر باشد. فکرش را نمیکردیم که به امام خمینی(ره) و همنشینی خانواده کاشی در نجف با مرد بزرگ تاریخ ایران برسیم. آن روز فکرش را هم نمیکردیم که با وصل شدن به قصه خانواده شهدای کاشی برگ دیگری از زندگی امام خمینی (ره) در نجف روایت شود و راوی آن، بازماندگان خانواده کاشی باشند. پیدا کردن رد و نشان از بازماندگان آن خانواده کار راحتی نبود. از تماس با بنیاد شهید و اظهار بیاطلاعی تا پیگیری به واسطه مسئولان حرم حضرت عبدالعظیم(ع) و بالاخره بعد از چند روز تماسهای پی در پی به بازماندگان این خانواده رسیدیم . عجب حکایتی بود قصه شهیدان کاشی و همسایگی دیوار به دیوارشان با منزل امام خمینی(ره) در نجف، دوستی امام (ره) با "عبدالزهرا کاشی" پدر خانواده و علاقه بیاندازه پسران به امام (ره) و افکارش، آن هم درست در خفقان حکومت صدام و رژیم بعث در عراق. علاقه و الفتی که رنگ و بوی تازهای به فعالیتهای انقلابی پسران کاشی و مبارزهشان با رژیم بعث عراق داد. اما انتهای این قصه مثل زهر تلخ بود. پدر و 7 فرزند پسرش یک به یک توسط صدام و رژِیم بعث به شهادت رسیدند و سالها بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وقتی عصمت خامهچین خیابانی به همراه 2 فرزندش به بیت امام خمینی(ره) در جماران رفتند امام (ره) از شنیدن خبر شهادت حاجی عَبِد کاشی و پسرهایش دگرگون شدند. امام(ره) به مادر شهدای کاشی گفتند: "شمابه گردن ما حق دارید
🌸مبارزه بارژیم بعثی: ما 10 پسر بودیم و 5 خواهر. مادرم اهل سبزوار و پدرم اصالتاً تبریزی بود اما به واسطه شغل پدربزرگم در سالهای جوانی و بعد از ازدواج با مادرم به نجف میرود و آنجا ماندگار میشود. حاجی عبد، پدرم در نجف کارخانه تولید آرد و مغازه بزرگ فروش مواد غذایی داشت. پدربزرگم رابطه خوبی با علمای نجف داشت و مسئول دفتر سیدابوالحسن اصفهانی بود. از آنجا که آدم دست به خیری بود. حواسش به کم و کسر زندگی طلبههای نجف بود. این حس خیرخواهی به پدرم، حاج عبد هم منتقل شده بود. این مرد سرش برای کار خیر درد میکرد و نامش هنوز هم بر تارک شهر نجف میدرخشد. این حرفهای"جواد کاشی"یکی از پسران خانواده شهیدان کاشی است که دفتر خاطرات زندگی پر فراز و نشیب خانوادهاش را برایمان ورق میزند. اهالی نجف همه میدانستند که خانواده کاشی دل خوشی از رژیم بعث عراق ندارند و حتی فعالیتهایی را هم علیه این رژیم انجام میدهند. فعالیتهایی که با آشنایی پسران با امام خمینی(ره) در نجف رنگ و بوی تازهای به خود میگیرد و آنها را به شهادت در راه خدا نزدیک و نزدیکتر میکند.
🌺 کمک امام (ره) و پدرم به طلبههای جوان: وقتی امام خمینی(ره) به نجف تبعید میشوند پدربزرگ برایشان خانهای دیوار به دیوار خانه خود تهیه میکند و این سرآغاز آشنایی پسران خانواده کاشی با بنیانگذار انقلاب اسلامی میشود. "جواد کاشی" میگوید: من آن زمان 16 ساله بودم و خاطرات به یاد ماندنی از امام خمینی(ره) و چهره مهربانش دارم. آن سالها پدرم به خیرخواهی در نجف شهره بود. میان او و امام خمینی (ره) رابطه جالبی شکل گرفت. امام (ره) آن زمان در مسجد شیخ انصاری نجف به طلبههادرس میدادند و نام طلبههایی را که اوضاع مالی خوبی نداشتند روی کاغذی مینوشتند وبه دست پدرم میرساندند. حاج عبد هم حواسش به کم و کسر زندگی آن طلبهها بود و مایحتاجی را که قادر به تأمین آن نبودند تهیه میکرد. برای طلبه جوانی خانه اجاره میکرد، برای آن یکی ارزاق میفرستاد و خانه طلبهای را فرش میکرد."
🌺.....همه سالهایی که امام خمینی(ره) در نجف زندگی میکردند مواد غذایی مورد نیاز زندگی ساده و بیآلایش ایشان از مغازه حاج عبد تهیه میشد. آن سالها پیرمرد افغانستانی مسئول خرید خانه امام(ره) بود. یادم میآید که پیرمرد وقتی به مغازه پدرم میآمد میگفت: آقا تأکید کردند فقط از شما خرید کنم. آن پیرمرد نمیتوانست عربی صحبت کند. به همین دلیل