"حبیبِ عراقی"
مهدی‌بین‌مردم‌رفت‌و‌آمد‌میکند در‌بازارهایشان‌راه‌میرود‌و‌روی‌فرشهای آنان‌قدم‌میگذارد‌،ولی‌اورا‌نمی‌ش
بابا مهدی جان...! حواست بهم هست دیگه(: اصلا خبر داری که از دوری دارم دق میکنم؟ چنددد وقته ننشستم روی سنگای مسجدو باهات حرف نزدم چندوقته بلند بابا صدات نکردمو کسی با تعجب نگاهم نکرده🙂 من دلم اون سنگای داغِ سر صبحت رو میخواد بشینم روشون چفیمو بزارمو فقط حرف بزنم حرف بزنم حرف بزنم برای مرهم دلم حرف بزنم برای سنگ صبورم حرف بزنم برای بابام حرف بزنم بابا جان شما به بی بی معصومه یچیز بگین(: درسته قدر ندوستم ولی شما بگین یکی اینجا داره دق میکنه از دوریتون 🚶🏻‍♂💔 💚