" آقای ۱۲۸ "
" آقای ۱۲۸ "
اراماراموخمیدهبهسمتخیمگاه میامدوزیرلبمیگفت؛ خدایارباب ربابراچهکنم... عبارارویجگرگوشهاش
اباعبدالله!اقاجانم! پدرومادرمبهفدایت؛ اقاببخشربابترا علیاکبرتکهشهیدشد دورتشلوغشدنشدبیایم، اقاشهادتعلیاکبرترا تسلیتمیگویم.... _رباب! نگواینحرفرامراشرمندهتر نکنرباب،علیاصغرت... آقااینحرفاراکناربگذار خودتخوبی؟...(: علیاصغرفدایسرت، جانمبهفدایتچرادستتخونیس؟ زخمیشدهای؟ تکهایازچادرشراپارهمیکند، وبهدستحسینمیبنددوزیرلب زمزمهمیکند؛ اشکالنداردقراراست بهغارتبرود،اشکالندارد... وحسیندلشکستهتربهپشت خیمهمیرود،جگرگوشهاشراکنارش میگذاردوبادستشروعبه ککندن گودالیمیکند... ولیدلشکستهربابندامیدهد؛ ایکاشحداقلمیگذاشتبرای اخرینبارعلیراببینم... پسرمتازهدنداندراوردهبود:)... زینبازدورنظارهگرامدنزدیک، رباب... چهشدهاستعروسمادرم،؟ ... خودشمادربودمیفهمیددرد ربابرا.... ارامحسینراصدازد وباچشماشارهایبهربابکرد... هردونزدیکترامدندوانچهشد کهنباید..بلندایتیروگلویعلی... مادربهقربانپسر گفتمبهتوابدهند باخونسیرابشدی...(: