هدایت شده از تبلیغات آنلاین
فردای روز عروسی جاریم با برادر شوهر کوچیکم ، وقتی که شوهرم حموم بود موبایلش زنگ خورد به خاطر اینکه بچمون بیدار نشه سریع رفتم و صداش رو قطع کرد اما همون موقع پیامی دیدم که نوشته بود :😱 (کاشکی دیشب عروسی خودم و خودت بود عشقم اما من به همین نزدیک بودن کنارت راضیم ) شوهرم همون لحظه از حموم اومد بیرون و وقتی دید گوشیش دستمه و همه چی رو فهمیدم ، بچه دو سالم رو گرفت زیر بغلش و با نفرت گفت : -اگه دهنت جایی باز بشه خون این بچه رو میریزم و من مجبور شدم که… 😱🔥😱🔥😱 https://eitaa.com/joinchat/1153041300Cc091c9caf0باورم نیست سرگذشت زندگیم آنقدر تلخ باشه☝️😢