برگشت از پای پرواز؟! بعد از شهادت محمد، مادر شهید هریری را در یکی از مراسم‌های یادوارۀ شهدا دیدم. ایشان می‌گفت: «حاج‌خانم! محمد، شما رو خیلی دوست داشت. خیلی حواسش به شما بود. برای رضایت شما همه کار می‌کرد». از شنیدن این حرف‌ها از زبان مادر شهید هریری کمی متعجب شدم. گفتم: شما از کجا می‌دونین حاج‌خانم؟! گفت: اینا رو حسین تعریف می‌کرد. شما خوب می‌دونین این بچه‌ها برای رفتن به سوریه خیلی سختی می‌کشیدن و به‌راحتی نمی‌تونستن برن. هر بار که می‌خواستن اعزام بشن، باید هفت‌خان رستم رو رد می‌کردن. برای همین وقتی که همۀ کارهاشون جفت‌وجور می‌شد، هیچ چیز نمی‌تونست جلوی رفتنشون رو بگیره؛ ولی حسین می‌گفت: «محمد جاودانی، رضایت مادرشو به همه چیز ترجیح می‌ده. یک بار که همۀ کارها هماهنگ شده بود و به‌سختی تونسته بودیم اعزام بشیم، پای پرواز، روی پله‌های هواپیما محمد متوجه می‌شه حال مادرش خوب نیست. همون‌جا پای پرواز قید سوریه رفتن رو می‌زنه و برمی‌گرده. هرچی بقیه بهش اصرار می‌کنن که نرو، گوش نمی‌کنه و می‌گه حال مامانم خوب نیست، باید برگردم». با این چیزهایی که حسین تعریف می‌کرد، معلومه محمد شما رو خیلی دوست داشته. . پ.ن : کتاب سال خراسان رضوی در حوزه ادبیات پایداری ------------------------------- کتاب چهارمین نفر به قلم عباس مهدوی خواه روایتی مستند از زندگی پر فراز و نشیب محمد جاودانی؛ شهید مدافع حرم است. . @n_setareha