🌹 بی انتها غدیر1⃣ سيّد هاشم بحرانى قدس سره در «روضة العارفين» از «حياة القلوب» روايت مى كند: جبرئيل عليه السلام نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نشسته بود على عليه السلام وارد شد، جبرئيل به احترام آن حضرت از جاى خود برخاست، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: آيا براى اين جوان برمى خيزى؟ جبرئيل عرض كرد: نعم، إنّ له عليّ حقّ التعليم. بلى، زيرا او حقّ استادى و تعليم بر من دارد. فرمود: اى جبرئيل ؛ در كجا و چگونه بوده است؟ عرض كرد: خداوند تبارك و تعالى كه مرا آفريد از من سئوال كرد: تو كيستى و اسمت چيست؟ من كيستم و نامم چيست؟ من در پاسخ آن دچار حيرت و سرگردانى شدم، و در آنجا يعنى عالم انوار همين جوان ظاهر شد و پاسخ آن سئوال را به من آموخت و به من فرمود: بگو: أنت الربّ الجليل واسمك الجميل، وأنا العبد الذليل واسمي جبرئيل. تو پروردگار جليل (بزرگ مرتبه) هستى و اسم تو جميل (خوب و نيكو) است، و من بنده خوار و بى مقدار توام و نام من جبرئيل است. و به خاطر همين بود كه براى او برخاستم و او را تعظيم كردم. پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: عمر تو چه مقدار است؟ عرض كرد: ستاره اى است كه هر سى هزار سال يكبار از عرش الهى طلوع مى كند، من سى هزار بار طلوع آن را مشاهده كرده ام. رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اگر آن ستاره را ببينى مى شناسى؟ عرض كرد: بلى چگونه نشناسم. آنگاه به على عليه السلام فرمود: عمامه را از پيشانى خود بالا بزن. همين كه عمامه را كنار زد جبرئيل آن ستاره و آن نور را در پيشانى على عليه السلام مشاهده كرد. 🆔 @mahdavi_arfae