چشم بستم، رود و کوه و جاده سرگرمم نکرد آفتاب و ماه ِفوق العاده سرگرمم نکرد لمسِ تابستان داغ و چای دبش و تازه اش در تکاپوی مسیر جاده سرگرمم نکرد عطرِ نابِ رنگهای گل گلی بر دامنم باغ ِگل از روسری افتاده سرگرمم نکرد باد می آمد مسیر جاده پر تشویش شد این نوارِ کاست پر باده سرگرمم نکرد آنقدر از عطر گیسوی تو باران خورده ام سجده بر آرامش ِسجاده سرگرمم نکرد مهربانی های تو کارِ خودش را کرده است دوستی با این همه دلداده سرگرمم نکرد ماه رویِ شعر ِ ِباران خورده ام ،کی میرسی؟ این غزل،هر چند گرم و ساده سرگرمم نکرد! @nabzeghalam↩️