یه آدم هایی هستن که یهویی سروکله شون توی زندگیمون پیدامیشه...
دقیقا وقتی که حالت چندان خوب نیست...
میان وحالمونوخوب میکنن؛خاطرات تلخ وشیرین...
خنده...
گریه...
...
نمیدونم چه اتفاق هایی این وسط افتاده انگاری آسمون سوراخ شده و...
آره
میگذره همه اون روزهای خوب باهمه اتفاق هاوخاطرات تلخ وشیرینش میگذره
خسته میشه اینقدر خسته که ترجیح میده فراموشت کنه ومجبورت میکنه فراموشش کنی...
باحرف های سرد
خیلی سرد
اینقدرسردکه گاهی احساس میکنی بعد سالها قلبت ازحرفاش یخ زده
بعد سالها...
ولی به احترام سالها خنده ها و...
هنوزهم برات عزیزه به همون اندازه که نمیتونی مهم ترین روززندگیشوفراموش کنی
شاید توی تنهایی هام یه گوشه سر کنم ولی هیچوقت اونایی رو که یه روزی مهم ترین افرادزندگیم بودن رو فراموش نمیکنم
دلنوشتههای...