چند دقیقه سکوت بینمان حکمفرما شد و منی که مشغول به تفتیش عقاید مثلا! راسخم شدم... راننده دوباره شروع کرد... خواهرم درست نیست کسی از سابقه خدشه دار خودش پرده بردارد اما با بغض برایتان تعریف میکنم من چه بوده ام و چه بر سرم آمده که حالا به این نقطه رسیده ام؛ من ته خلافها را رفته ام، مستی،دزدی،همنشینی با اراذل و اوباش و...و... ۱۱سالِ قبل در حال مستی تصادف سنگینی کردم، جراحی ام ۱۲ ساعت به طول انجامید و بعد هم دو ماه در کما بودم و یک سال و نیم هم خانه نشین... بعد از گذراندن این مدت خانه نشینی،چهارشنبه شبی تصمیم گرفتم با رفیقم به بیرون بروم، در منطقه سعدی دوستم مسافر سوار کرد، مسافر رو به ما گفت:داداشا بیاید با هم بریم هیئت، من با خنده ای گفتم: نه داداش من اهل هیئت و اینجور برنامه ها نیستم، مسافر اصرار کرد و دست برنمیداشت،رفیقم گفت بیا حالا بریم ببینیم چه خبره، رفتیم هیئت جواد مقدم، دروغ چرا ولی این برهنه شدن هایشان و شور گرفتنشان برایم خیلی جذاب بود، از آن به بعد برای این جذابیت هیئت ها را میگشتم، از هیئت جواد مقدم و رزمندگان غرب اسلام تهران تا اصفهان هیئت رضا نریمانی و کاشان هیئت حمید علیمی... اما بعد از چند وقت نمک گیر سفره روضه و خودِ آقا شدم... آن مسافر چهارشنبه شب هم میاندار هیئت جواد آقای مقدم بود و بعدها به او گفتم تو پای مرا به هیئت باز کردی،ولی او گفت: *خودِ خدا اینجور برات خواست.* راننده ادامه داد خواهر من پاسپورت نداشتم اما چون بلدِ کار بودم پاسپورت جعل کردم و از طریق حاج اصغرپاشازاده که الان خوش به حالش شده پیش حاج قاسم، رفتم سوریه، دوره ها ۴۵ روزه بودند اما من ۳ماه ماندم و با خیلی ها رفیق شدم که بعضیشان شهید شدند... وقتی برگشتم، دست رفیق های اراذل و اوباشِ دوران قدیمم را می گرفتم و به هیئت های بچه های مدافع حرم می بردم تا دچار تحول قلب شوند، *هنوز هم دستشان را رها نکردم تا زمانی که یقین کنم خودشان به تنهایی بدون اتکا به من مسیر حق را تشخیص دهند...* خواهر باورتان نمی شود اگر این ها را ببینید سر و صورتشان کلی خط و خش دارد اما اهل نماز و روزه و هیئت شدند اما خب چهره اشان دیگر درست نمیشود اما درونشان رو به پاکی رفته است... باورتان می شود این شب ها، این افرادی که ملقب به اراذل و اوباش هستند را با خودم میبرم کنار بچه های بسیجی برای مقابله با اغتشاشگرها... چه شفاف سازی ها که برایشان نکردم از وضع جامعه و نیرنگ های دشمنانِ لعنتی *من به این شیوه ادامه می دهم و نا امید نمی شوم حتی اگر یک نفر فقط یک نفر اصلاح شود و به مسیر حق بیاید!* خواهرم من عامدانه وارد تپسی شدم تا کنم بین قشر عمومی که مسافرم می شوند و با حق اشنا نیستند، بلکه مثل من زنده شوند...حتی یک نفر... سکوت حکمفرما شد بینمان و من باز هم غرق در افکارم شدم و توسلی که پیش از درخواست ماشین به شهدا داشتم... راننده هم مشغولِ گذاشتنِ عکس دو شهید داخل داشبوردش بود،عکسها را گذاشت و در داشبورد را بست،در کسری از دقیقه دوباره دست برد سمت داشبورد و عکس شهید معزغلامی را به سمتم آورد و گفت خواهر این برای شما... حالم دگرگون شد...غرق شدم در عمق چشمان گویا و نافذ شهید...و تا همین الان ساعت ۲۲:۱۰ دقیقه ۵آبان ماه ۱۴۰۱ مبهوت نشان و آیه های خداوندیم... 🌸سادات بانو🌸