به روایت حامی 🌹قسمت نهم🌹 یک نفر بر کنار سنگر بود 🌹نور علی رفت آنسوی نفربر مستقرشد گفتم مواطب باش برو سریع من وغلام🌹واسماعیل این طرف نفربر مستقررشدیم آتش تهیه دشمن دقیقه به دقیقه ادامه داشت ونقل نبات به حدی زیاد بود همه حرکات را از ما گرفته وزمین گیر کرده بود یک لحظه 🌹اسماعیل گفته بود حامی 🌹نور علی تنهاست من میرم پیش او گفتم نه بشین اوضاع رانمیبینی بلند شد تا بره من تجهیزات اورا کشیدم گفتم نه گفت ولم کن حامی من میرم فریاد من تاًثیری نداشتد نگاهم به قامت 🌹اسماعیل بود غلام هم گفت نرو 🌹اسماعیل رفت ثانیه های گذشت رفت آنسوی نفربر رسید پیش 🌹نورعلی خمپاره ۶۰ آمد 🌹🌹 اسماعیل ونورعلی هر دو دربغل هم جان دادند وپر کشیدند من وغلام بعد از انفجارفتیم دیدیم هردو غرق خون هستند وهردو به آرزویشان رسیدند صحنه دردناکی بود وثانیه های فاصله شهدار با خدرو جیبی سریع انتقال دادیم ساعتی گذشت بدون دوستان شهید ما آتش دشمن خاموش وحتی دریغ از یک تیر همه تعجب چه اتفاقی افتاده عبور از رودخانه انجام نشد دستور عملیات صادر نشد اعلام کردند دشمن فرار کردند آتش تهیه هم بخاطر فرار آنها بوده که در امن باشن وقتی سوار ماشین شدیم اعلام کردن الان ماموریت ما دنبال کردن دشمن است از رود کرخه عبور کردیم. از بیرون شهر هویزهدعبور کردیم به آخرهای جبهه جفیر رسیدم این داستان ادامه دارد