گفتم عباس خانه خرابت میکنم
پیدایت میکنم
گفتم🌹محسن جان این چه کاریه
ازقایق سواری🚣♀ که برای خودمان کلاسی
داشتیم توعملیاتها...
آمدیم رسیدیم به خر 🦓سوار
پشت سرم نگاه کردم همه قاطرهایکنفر افسار
رانگه میداره یکی هم سوار میشه
گفتم خانه خرابها یکی افسار قاطر رابگیره تا دوبار ه رم نکنه زمین نندازه مارا
بیش ۲0 قاطر🦓🦓🦓🦓🦓 من جلو نیروهاهم پشت سرم به ستون
از خنده رودبر شدیم 😃😃😃
هم نیروها هم روحیه میگرفتند
هم اموزش بودبرای انها...
بسمت جاده ملخورراه افتادیم..
جاده سربالای سخت ....
هوا هم سرد هرچه بالاتر
بسمت قله میرفتی سرد تر
بعضی که با ماشین تا پای قله میرفتند بما میرسیدند
بوق زنان📢📢 وقاطرها🦓 هم باشنیدن بوق🐎
بعضی ها رم میکردند
در لابلای حرکت عباس هم
یک چوپ داشت
یکی یکی زبون بسته ها را سیخ میداد
وقاطرها رم میکرد🐎🐎 یکی یکی بچه ها را می انداخت پائین🙈😄😄😝😃