از گروه خانم محسنی ❤️ خوبی همیشه جواب داره پيش خدانکنه هم ثواب داره خوبی برامون خوبي می آره توي دل ما شادي می کاره مانند خورشید که بعضی وقتا می ره می شينه انور ابرا گرماونورش پنهان نمی شه فایده داره مثل همیشه #احسان_و_نیکوکاری 🌼🌈⛈️🌺 واحد کار احسان پرنده ی تنها فصل زمستان آمده بود. همه ی پرندگان به سمت جنوب پرواز کرده بودند، چون هوای جنوب گرم تر بود و توت های زیادی برای خوردن داشت. اما یک پرنده ی کوچولو جا مانده بود و به سمت جنوب نرفت، زیرا بالش شکسته بود و نمی توانست پرواز کند. او تنها و بی کس درهوای سرد و برفی گیرافتاده بود. در آن طرف کوه جنگلی دید، هوای جنگل گرمتر بود و او آن جا می توانست از درختان تقاضای کمک کند. ابتدا او به درخت فان رسید، پرنده به درخت گفت: درخت فان زیبا، بالم شکسته و دوستام به جنوب رفتن. می تونی بین شاخه هات منو جا بدی تا دوستام برگردن؟ درخت فان جواب داد " نه، چون ما تو جنگل بزرگ خودمون هزار تا پرنده داریم و باید به اون ها کمک کنیم. من نمی تونم برات کاری کنم." پرنده کوچولو به خودش گفت :درخت فان خیلی قوی نیست وشاید نتونه ازمن مراقبت کنه. من باید از درخت بلوط کمک بخوام. بخاطر همین پرنده کوچولو پیش درخت بلوط رفت و گفت :درخت بلوط بزرگ شما خیلی قوی هستید،اجازه می دید که من تا فصل بهار که دوستام برمی گردن بین شاخه هات زندگی کنم؟" درخت بلوط فریاد زد :تا فصل بهار!خیلی زیاده. تا اون موقع معلوم نیست چه بلایی به سرم میاری.پرنده ها همیشه دنبال چیزی برای خوردن می گردن و تو هم ممکنه تمام بلوطای منو بخوری. پرنده کوچولو با خودش فکر کرد:شاید درخت بید با من مهربون تر باشه. و به درخت بید گفت "درخت بید مهربون، من بالم شکسته، نتونستم با دوستام به جنوب برم. می شه تا فصل بهار ازم مراقبت کنی؟ امادرخت بید اصلاً مهربان نبود،با غرور به پرنده کوچولو گفت "من تو رو نمی شناسم و ما بیدها هیچ وقت با پرنده هایی که نمی شناسیم صحبت نمی کنیم. درخت های مهربونی توی جنگل هستند که به پرندهای غریبه پناه می دند فوراً از من دور شو. پرنده کوچولوی بیچاره نمی دانست چه کار کند.بالش درد می کرد اما شروع به پرواز کرد. قبل از این که خیلی دور شود صدایی شنید. اون صدا گفت :پرنده کوچولو کجا می ری؟ پرنده که خیلی ناراحت بود گفت : نمی دونم، ولی خیلی سردمه. درخت صنوبربا مهربانی گفت :بیا اینجا پیش من، من ازت مراقبت می کنم.تو می تونی روی گرم ترین شاخه ی من زندگی کنی تا دوستات برگردن. پرنده کوچولو با خوشحالی پرسید : شما به من اجازه می دید روی شاخه هاتون زندگی کنم؟" درخت صنوبر مهربان گفت :بله،اگر دوستات از اینجا رفتن،حالا مادرختا باید بهت کمک کنیم. این شاخه های من کلفت و نرمند. می تونی بیای روی اون زندگی کنی. درخت کاج مهربان گفت :شاخه های من خیلی کلفت نیستند، ولی بزرگ و قوی اند، من می تونم تو را از بادها حفظ کنم." درخت سرو کوهی کوچولو گفت :منم می تونم از توت هام بهت بدم تا بخوری. بنابراین درخت صنوبر به پرنده کوچولو خانه داد،درخت کاج اونو ازبادها حفظ کردو درخت سرو کوهی بهش غذا داد. بقیه ی درخت ها به پرنده کوچولو کمکی نکردند و اونو از خودشان دور کردند. صبح روز بعد تمام برگ های سبز و زیبای درختان روی زمین ریخته بودن، چون بادی تند از طرف شمال شروع به وزیدن کرد. باد سرد پرسید : من باید برگ تمام درختان را از روی شاخه هاشان جدا کنم؟ پادشاه جنگل گفت "نه،به برگ درخت هایی که با پرنده کوچولو مهربون بودند کاری نداشته باش." به خاطر همین درختان کاج،سرو وصنوبر در تمام فصلها برگ دارند #احسان_و_نیکوکاری 🌼🌈⛈️🌺 ➖➖➖➖➖➖➖ ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese