هدایت شده از قطب گیتی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست خفتگان را چه خبر زمزمهٔ مرغ سحر؟ حیوان را خبر از عالم انسانی نیست تا به خرمن برسد کشت امیدی که تُراست چارهٔ کار به جز دیدهٔ بارانی نیست سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی به عمل کار برآید به سخندانی نیست دست حسرت گزی ار یک درمت فوت شود هیچت از عمر تلف کرده پشیمانی نیست