📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۲۲)
📚 انتشارات عهدمانا
در پاسخ به معاویه تهدیدهای معاویه علی در پاسخ می نویسد : « چنان که یادآور شدی ، ما و شما دوست بودیم و خویشاوند ؛ اما دیروز میان ما و شما بدان جهت جدایی افتاد که ما به اسلام ایمان آوردیم و شما کافر شديد و امروز ما در اسلام استوار ماندیم و شما پشت کردید. نوشته ای که با گروهی از مهاجران و انصار به نبرد من می آیی : اگر در ملاقات با من شتاب داری دست نگه دارد زیرا اگر من به دیدار تو بیایم سزاوارتر است ؛ همان شمشیری نزد من است که در جنگ بدر بر پیکر جد و دایی و برادرت زدم . به خدا سوگند ، می دانم تو مردی بی خرد و کوردل هستی . بهتر است دربارهٔ تو گفته شود ، از نردبانی بالا رفته ای که تو را به پرتگاه خطرناکی کشانده و نه تنها سودی برای تو نداشته، که زیان بار بوده ؛ زیرا تو غیر از گمشدهٔ خود را می جویی و غیر از گلهٔ خود را می چرانی و منصبی را می خواهی که سزاوار آن و در شأن آن نیستی، چقدر بین گفتار و کردارت فاصله است! چقدر به عموها و دایی های کافرت شباهت داری! شقاوت و آرزوهای باطل ، آنها را به انکار نبوت محمد و ادامهٔ بت پرستی واداشت. تو دربارهٔ کشندگان عثمان فراوان حرف زدی ، ابتدا چون دیگر مسلمانان با من بیعت کن ، سپس دربارهٔ آنان از من داوری طلب. اما آنچه تو از من می خواهی ، چنان است که به هنگام گرفتن کودک از شیر او را بفریبند...
↩️ ادامه دارد...