#خاطرات جشن تکلیف در بیت آقا🌱۱۰
🔸اذان می گویند.
با همان «الله اکبر» اول، تمام جمعیت می ایستد. دخترها برای قیام تا «قد قامت الصلاة» منتظر نمی مانند.
😇دخترک ریزه ای کلافه این پا و آن پا می کند. آقا را نمی بیند.
دوستش که جثه چندان قوی تری ندارد می خواهد او را بلند کند تا شاید بتواند رهبر را ببیند.
هر دو را به نوبت بغل می کنم تا آقا را ببینند. وقتی نفر دوم را زمین می گذارم انگشت دست ها را در هم قلاب می کنند و پیشانی ها را به هم می چسبانند و از خوشحالی بالا و پایین می پرند.
🔸دخترها موقع نماز خواندن هم به یکدیگر کمک می کردند!
مثلا دخترکی مدام سر نماز با آرنج به دوستش می کوبید که «برو قنوت! رکوع! بیا سجده!» حواسش بود رفیق حواس پرتش از نماز جا نماند.😅
🔸نماز اول که تمام شد، دخترها به رسم بزرگترها به یکدیگر دستِ «قبول باشد» دراز کردند؛ اما نه فقط به نفر سمت راست و چپ. به حداقل سه نفر از راست، سه نفر از چپ؛ دو نفر از دو ردیف جلوتر و دو نفر از دو ردیف عقب تر. حداقل!😳😅👌
🔸باز هم همهمه به راه افتاد و آرایش صف ها به هم ریخت.
آقا که روی صندلی سخنرانی نشستند بچه ها باز کف و دست و جیغ زدند: «این همه لشکر آمده! به عشق رهبر آمده!»
❤️خنده رهبر از هرجای حسینیه قابل رویت بود.
دخترها قوی، معصوم، باصلابت، نمکین و البته سراسر عشق بودند.
❤️ دختری دکلمه خواند: «ای رهبر؛ ای پدر خستگی ناپذیرم سلام! بابای مهربانم روزت مبارک...»
🔸اینجا عشق بیداد می کند
برای آنکه حق مطلب ادا شود، یک بار دیگر سرود را می خوانند و با گفتن هر عبارت آن را با زبان اشاره نیز ادا می کنند.
@najafpoormh
🌼〰〰〰〰🌼