#_پارت_چهل_و_سه
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
سخنرانی اجباري😐
مجید اخوان🖊 _
هفته اي یکی ، دوبار تو صبحگاه سخنرانی می کرد.یک بار قبل از صبحگاه مرا خواست. رفتم پهلوش.گفت: «امروز بیا صحبت کن براي بچه ها.»
لحنش مثل نگاهش جدي بود. یک آن دست و پام را گم کردم. تا حالا سابقه ي این جور کارها را نداشتم.
متواضعانه گفتم: «حاج آقا شما سخنران هستی، ما که اهلش نیستیم.»
لحنش جدي تر شد: «بري صحبت کنی بلد می شی.»
شروع کردم به اصرار، که نروم.آخرش ناراحت شد. گفت: «من که یک پیرمرد بی سواد و روستایی هستم، صحبت می کنم، شماها که محصل هستین و درس خوانده، از پسش بر نمی آین؟ واقعاً خجالت داره!»
سرم را انداختم پایین.حاجی راه افتاد.در حال رفتن گفت:«برو، برو خودت رو آماده کن که بیاي صحبت کنی.»...
نه تنها من، همه ي کادر تیپ را وادار به این کار می کرد.یکی سخنرانی، اجباري بود؛ یکی هم غذا خوردن تو چادر بسیجی ها. وقت صبحانه که می شد، می گفت: «وحیدي و اخوان و مسؤل عملیات، برن تو اون گردان.»
خودش و یکی، دو نفر دیگر تو گردان بعدي، و بقیه ي کادر را هم تقسیم می کرد تو گردانهاي دیگر.صبحانه را مهمان بسیجی ها می شدیم.کار خودش از همه مشکل تر بود:یکی، دو لقمه تو این چادر می خورد؛ یکی، دو لقمه تو چادر بعدي و...، این جوري به همه ي چادرها سر می زد.
ناهار و شام هم همین برنامه ردیف بود.هر وقت کسی دلیل سخنرانی و آن وضع غذا خوردن را می پرسید، می گفت:«بسیجی ها شما رو باید با صدا بشناسن، نه با چهره.»
می گفت: «شب عملیات، بچه ها تو تاریکی، صورت اخوان رو نمی بینن، صداي اخوان رو می شنون، تا می گه، برین جلو، می گن: این اخوانه. تا من می گم:برین چپ، می گن:این برونسیه.» هر کس این دلیلها را می شنید، جاي هیچ چیزي در دلش نمی ماند جز این که او را تحسین کند.تازه این یکی از عواید سخنرانی و هم غذا شدن با بسیجی ها بود.محسنات دیگر، جاي خودش را داشت.
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر
#آیدی_کانال و
#نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨
@najvaye_noorr|🌓|