#_پارت_شصت_و_هشت
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
شمع بیت المال🕯
سید کاظم حسینی🖊______
فرمانده ي تیپ که شد، یک ماشین، اجباراً، تحویل گرفت. یک راننده هم به اش معرفی کردند و گفتند: «ایشون شبانه روزي، هر جا که شما برین باهاتون هستن.»
این یکی را قبول نکرد.بهش گفتم: «شما گواهینامه که نداري حاجی، پس راننده باید باهات باشه دیگه.»
گفت: «تو منطقه که شرعاً عیبی نداره من خودم پشت فرمون بشینم؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «پس راننده نمی خوام.»
پرسیدم: «تو شهر می خواي چکار کنی؟»
کمی فکر کرد و گفت: «خوب حالا این شد یک چیزي، تو شهر چون نمی شه بدون گواهینامه رانندگی کرد، اگر خواستم برم، با راننده میرم.»
چند وقت بعد که رفتم مشهد، یک روز آمد پیشم.گفت: «یک فکري براي این گواهینامه ي ما بکن سید.»
«به خنده گفتم: «شما که دیگه راننده داري حاج آقا، گواهینامه میخواي چکار؟»
«همه ي مشکل همین جاست که یک راننده بند من شده، اونم راننده اي که حقوق بیت المال رو می گیره و مخارج دیگه هم زیاد داره.»
خواستم باب مزاح را باز کرده باشم. گفتم: «خوب این بالاخره حق یک فرمانده ي تیپ هست.»
گفت: «شوخی نکن سید! همین ماشینش هم که دست منه، برام خیلی سنگینه، می ترسم قیامت نتونم جواب بدم،چه برسه به راننده.»
تصمیمش جدي بود و مو،لاي درزش نمی رفت.پرسیدم: «حالا شما چند روز مرخصی داري؟»
«هفت، هشت روزي.»
کمی فکر کردم و گفتم:«مشکل بشه کاري کرد ولی حالا توکل بر خدا می ریم ببینیم چی می شه.»
رفتیم اداره ي راهنمایی و رانندگی. هر طور بود کارها را روبراه کردیم. خدا خیرشان بدهد، دو، سه تا از آن افسرهاي خیر و با حال خیلی کمکمان کردند. عبدالحسین اول امتحان آئین نامه داد و بعد هم تو شهري، و بالاخره به اش
گواهینامه را دادند.البته همین هم خودش یک هفته اي طول کشید.
وقتی می خواست راهی جبهه بشود، براي خداحافظی آمد. بابت گواهینامه ازم تشکر کرد و گفت: «بالاخره این زحمتی رو که کشیدي بگذار پاي بیت المال، ان شاءالله خدا خودش اجرت رو بده.»
به شوخی و جدي گفتم:«شما هم زیاد سخت می گیري حاج آقا.»
لبخندي زد و حکایتی برام تعریف کرد؛ حکایت طلحه و زبیر که در زمان خلافت حضرت مولی (سلام الله علیه) رفتند خدمت ایشان که حکومت بگیرند. آن وقت حضرت شمع بیت المال را خاموش، و شمع شخصی خودشان را روشن کردند. طلحه و زبیر هم وقتی موضوع را فهمیدند، دیگر حرفی از گرفتن حکومت نزدند و دست از پا درازتر برگشتند.
وقتی اینها را تعریف می کرد، لحنش جور خاصی بود. آخر حرفهاش با گریه گفت: «خداوند روز قیامت از پول و از اموال خصوصی و حلال انسان، که دسترنج خودشه، حساب می کشه که این پول و اموال رو در چه راهی مصرف کردي؛ چه برسه به بیت المال که یک سر سوزنش حساب داره!»
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر
#آیدی_کانال و
#نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨
@najvaye_noorr|🌓|