نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس) به نگاهای زیرزیرکی بچه ها و گاهی پچ پچ کردناشون
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی زندگی ایل آی به قلم (یاس) _آره دلم چایی میخاد یه چایی دم کن ولی نمیتونی بحث عوض کنی _نه زهره حرف عوض کردن بحث نیس خودت میبینی الان وضم چطوره تو که غریبه نیستی _تو نمیفهمی هر روز که میگذره داره از عمرت میگذره ایلای تومور که شوخی نیست باید هرچه زودتر عمل کنی به فکر آیسو باش _زهره من هر چی میخام دردامو فراموش کنم باز یه عاملی میاد به یادم میاره چقد بدبختم واسه چی عمل کنم من که اول وآخرش رفتنی ام یکم که کار کنم وضم بهتر بشه میرم شهرستان بابام وقتی ببینه من رفتنی شدم بالاخره اونم انسان مسئولیت آیسو رو به گردن میگیره من میدونم مامانم نمیزاره بچم آواره بشه دوباره بغض لعنتی راه گلومو بست زود یه نصف لیوان آب خوردم زهره اومد تو آشپزخونه پیشم واستاد و با دستش یه ضربه به شونم زد و گفت _تو چرا چرت و پرت میگی رفتنی‌ام رفتنی‌ام تو سواد داری الان همه چی کم وبیش درمان داره دکترتم که گفته اوایل بیماریت و اگه زود عمل کنی خوب میشی _اینا محض دلخوشیه کی گفته سرطان درمان داره _حرف حسابت چیه ایلای _نه زهره با عصبانیت مانتو و شالشو برداشت و همزمان که سمت در میرفت گفت _تو یه توسویی از رفتار دیروز مقابل اون مردک میشد فهمید که یه بزدلی که حتی نمیتونی از خودت دفاع کنی الانم تو درمان کردی که میگی لاعلاج تو تلاشتو کردی حیف اون بچه که پاسوز تو شده _زهره کجا چرا میری زهره زهره زهره اصلا گوش نکرد و زود مانتو و شالشو پوشید و درو باز کرد بدوبدو اومدم که جلوشو بگیرم ولی رفت و درو محکم کوبید درو باز کردم و قبل از اینکه سوار آسانسور بشه دستاشو گرفتم _زهره چرا مثل بچه ها قهر می کنی بیا بریم خونه بریم با هم صحبت می کنیم _من با آدم ترسویی مثل تو هیچ صحبتی ندارم اشتباه کردم که اومدم خونتون تو برو به مردنت برس خانم رفتنی از لحنش خندم گرفت با خنده دستاشو گرفتم و کشون کشون سمت خونه که درش باز بود میرفتیم _قربونت بشم من قهر نکن مگه من چندتا زهره دارم تو دیگه تنهام نذار باشه میرم عمل فکر کردم الان با گفتن این حرف زهره کوتاه میاد و خوشحال میشه ولی زهره گفت _میمردی از اول بگی حتما باید حرص من رو در می آوردی مرده شورتو ببرن با صدای بلند خندیدم و همچنان که زهر را به سمت خونه هول می دادم گفتم _وای زهره من عاشقتم بیا بریم چای ریختم تازه من خیلی گشنمه مگه نگفتی شام اوردی زهره همچنان با خشم نگاه می کرد چای ریختم و کنار زهره نشستم _زهره ... _چیه _میگم پولش چی میشه فکر کنم هزینه عمل زیاد بشه _ نه انقدر حرص آدمو در میاری رشته کلام از دست آدم در میره من از یکی از فامیلامون پرسیدم میریم بیمارستان دولتی وقت میگیریم فکر نکنم هزینش زیاد بشه _یعنی میشه _ آره بابا ملوک خانم که میشناسی زندایی اکبر میگم همون که خیلی ازش تعریف شو می کنم دختر اونم تومور داشت توی یکی از این بیمارستان های دولتی وقت گرفت دکترای خیلی خوبی هم دارن با کمترین هزینه عمل کرد هفت هشت سال پیش الانم حالش خوب خوبه _حتما مال اون خوش خیم بوده _ دیگه والا نمیدونم خوش خیم یا بدخیم ولی میدونم چند دوره شیمی درمانی رفته حتماً که بدخیم بوده شیمی درمانی رفته _ موهای آدم میریزه _ایلای الان من چیز زیادی نمیدونم فقط میدونم تو باید هرچه زودتر عمل کنی به نرگس گفتم با پسر خالش هم صحبت کنه یه هفته مرخصی داشته باشی _باکسرا _آره دیگه _زهره میدونستی رابطه کسرا و نرگس زیاد خوب نیست نباید نرگس مجبور کنی به خاطر من رو بندازه به پسر خالش _اونم باهاش صحبت کردم خندیدم زهره چه خوب داره مدیریت میکنه _ اونم صحبت کردی _آره دیگه نرگس نباید کسرا از دست بده مشخصه کسرا چقدر نرگس دوست داره از چشماش معلومه ولی هرچی باشه اونم مرده باید زودتر تکلیفش روشن بشه هرچی بیشتر بمونه احتمال خطر بیشتره زهره این حرف میزد انگشت اشارشو بالا گرفت و چشماشو گرد کرد اینقد بانمک شده بود که کلی خندیدم _چایتو بخور مدیر من ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b