به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس)
#ایل_آی
چشمامو که باز کردم و چشمم به روشنایی پنحره افتاد پا شدم
باید صبونه آماده کنم
لباس پوشیدم و رفتم سنگک و بربری گرفتم
تخم مرغ و خامه و مربا هم همچنین
هوای خنک و نیمه سرد صبح جاگیر شدن پاییز خبر میداد
تارسیدم دیدم همه خوابن به جز ایلماه دختر کوچولوی آیناز
با اون چشمای خرگوشیش نشسته بود و نگاهم میکرد
خندیدم و اومدم بغلش کردم
چیزی نگفت
رو اپن آشپزخونه گذاشتمش و گفتم
_خاله جونم خوبی؟
_اونم که چون کلا ترکی یادش داده بودن تقریبا واکنشی نشون نداد
شایدم هنوزم منگ خوابه
کتری رو گاز گذاشتم و دوباره ایلماه بغل کردم و تیکه نونی دستش دادم
اومدم گذاشمش رو پام و تکونش دادم چون احساس کردم بازم خوابش میاد
خودمم همش خمیازه میکشیدم و فک کنم قبل از ایلماه من خوابم برد
_ایلای پاشو
مثل جن زده ها سریع چشماشو باز کردم
_وای کتریم
_نترس زیرش خاموش کردم چاییم دم کردم
ایلماه رو پای تو چیکار میکنه
_صبح رفتم نون گرفتم دیدم بیداره باهاش حرف زدم ولی دیدم خوابش میاد
دیگه این شد که گذاشتم رو پام بخوابه
شوهرت و آراز بیدار شدن
_آره صداشون میاد
بهتره صبونه بخوریم راه بیافتیم
_کجا
_ایلای دیشب گفتم دیگه مامان الان ببینه ما دو روزه نیستیم باز نگران میشه باز فشارش بالا میره
زود راه بیافتیم قبل از شب برسیم
_زنگ بزنم خبر بدم فاطمه
صبحانه رو که خوردیم به فاطمه مسیج زدم و خودم پا شدم دو سه تیکه لباس جمع کردم
فاطمه زنگ زد
_سلام خوبی
_سلام ممنون فاطمه تو خوبی مامان خوبه
_داری میری شهرستان
_آره
_خوب کاری میکنی ولی زود برگردا اونجا نمونی
_والا اگه این آیناز با خوابایی که برام دیده بزاره چشم زود بر میگردم
_چه خوابایی دیده
بزار حدس بزنم
آراز درسته؟؟
_آفرین تو از کجا فهمیدی
_بماند
ایلای برو شهرستان مراسم که تموم شد زود برگرد نری اونجا موندگار بشی
محکم باش
_مراسم؟؟
مراسم چی؟
_منظورم همین دیدوبازیداس دیگه
_آها باشه
_کاری نداری
_سلام برسون مامانت خداحافظ
بعد صبونه بالاخره روز موعود رسید وحرکت کردیم
آیسو یپرسید
_کجا میریم مامانی
آیناز بهش میگفت
_میریم پیش مامان بزرگ
_یعنی منم مامان بزرگ دارم
_بعله داری خوبشم داری
_آخ جووون
خاله؟!
_جانم
_من بابا بزرگم دارم
آیناز غمگین گفت
_آره عزیزم تو فقط دایی نداری
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b