به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس)
#کیمیا
.همه دخترها خندیدند
زینب خانوم حواسش به کیمیا بود
ولی خاله سوسن شش دانگ حواسش به جمع دخترا بود و حرف هایی که می زدند
ناهید با بدجنسی گفت
_ چرا میدون خالی کنه
اتفاقاً بهرام پسر خوبیه
اون پسره داداش دوست زهرا غریبه است
شاید مال و اموال داشته باشه ولی بازم غریبه است
سوسن خانوم میدونست دل ناهید برای بهرام نسوخته و داره داستان سازی میکنه
زهرا با تعجب به همشون نگاه کرد و گفت
_ چی دارین میگین واسه خودتون
اصلاً به کسی مربوط نیست
مینا گفت
_ زهرا جون تو که خواستگار زیاد داری یکی هم برای کیمیا جور کن ثواب داره
زهرا واستاد با لحن جدی و قاطعی گفت
_ حرف دهنتو بفهم وضعیت من و خواهرم به هیچکی مربوط نیست
دخترها ساکت شدن
زهرا دست کوثر رو که اون وسط داشت برای خودش بپر بپر میکرد گرفت و پیش مادرش رفت
مادرش آروم گفت
_ برو پیش خواهرت بشین نذار بهش متلک بگن
این رضای ذلیل مرده به زیبا گفته که سر اون کیمیا رو زده اونم همه جا پخش کرده
زهرا همراه کوثر رفت و پیش کیمیا نشست
کیمیا بی حس داشت نگاه میکرد
و دنبال راهی بود تا تنها باشه
حوصله این عروسی مضحک را نداشت
دیدن لباس های فاخر و زیبای دختر های فامیل مثل یک کابوس بود
محمد با همسر زیبایش که شبیه پرنسس بود وارد تالار شدن
زیبا و سارا جلوی عروس و داماد مشغول هنرنمایی بودن و هر ادا و اصولی درمیآوردند
محمد خنده به لب برای خواهراش شاباش میداد
کیمیا بغض کرده نگاه می کرد
صبا دختر عمه نازنین همراه ناهید و مینا آمدن پیش کیمیا نشستند
صبا با خنده گفت
_ کیمیا پاشو بیا دیگه بدون تو خوش نمیگذره
ناهید با پوزخند گفت
_بابا رضا زده سر و دماغت شکونده
پاها و دستات که سالمند بیا
پاشو دیگه
اصلاً میگما ناراحت نباش
اتفاقاً دماغتو عمل لازم بود میری عملش می کنی از دست این گنده بک راحت میشی و بعد بلند بلند خندید
لاله و پرنیا هم اضافه شدند
کیمیا با بی حوصلگی گفت
_خندیدیم ناهید جان
حالا برو به دلبریات برس بزار منم راحت باشم
پارت54رمان #کیمیا
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b