نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس) #کیمیا ۵۳ خاله سوسن کیمیا رو بغل کرد و گفت _ چرا باعث میشی یه عده بهت ب
به قلم (یاس) .همه دخترها خندیدند زینب خانوم حواسش به کیمیا بود ولی خاله سوسن شش دانگ حواسش به جمع دخترا بود و حرف هایی که می زدند ناهید با بدجنسی گفت _ چرا میدون خالی کنه اتفاقاً بهرام پسر خوبیه اون پسره داداش دوست زهرا غریبه است شاید مال و اموال داشته باشه ولی بازم غریبه است سوسن خانوم میدونست دل ناهید برای بهرام نسوخته و داره داستان سازی میکنه زهرا با تعجب به همشون نگاه کرد و گفت _ چی دارین میگین واسه خودتون اصلاً به کسی مربوط نیست مینا گفت _ زهرا جون تو که خواستگار زیاد داری یکی هم برای کیمیا جور کن ثواب داره زهرا واستاد با لحن جدی و قاطعی گفت _ حرف دهنتو بفهم وضعیت من و خواهرم به هیچکی مربوط نیست دخترها ساکت شدن زهرا دست کوثر رو که اون وسط داشت برای خودش بپر بپر میکرد گرفت و پیش مادرش رفت مادرش آروم گفت _ برو پیش خواهرت بشین نذار بهش متلک بگن این رضای ذلیل مرده به زیبا گفته که سر اون کیمیا رو زده اونم همه جا پخش کرده زهرا همراه کوثر رفت و پیش کیمیا نشست کیمیا بی حس داشت نگاه میکرد و دنبال راهی بود تا تنها باشه حوصله این عروسی مضحک را نداشت دیدن لباس های فاخر و زیبای دختر های فامیل مثل یک کابوس بود محمد با همسر زیبایش که شبیه پرنسس بود وارد تالار شدن زیبا و سارا جلوی عروس و داماد مشغول هنرنمایی بودن و هر ادا و اصولی درمی‌آوردند محمد خنده به لب برای خواهراش شاباش میداد کیمیا بغض کرده نگاه می کرد صبا دختر عمه نازنین همراه ناهید و مینا آمدن پیش کیمیا نشستند صبا با خنده گفت _ کیمیا پاشو بیا دیگه بدون تو خوش نمیگذره ناهید با پوزخند گفت _بابا رضا زده سر و دماغت شکونده پاها و دستات که سالمند بیا پاشو دیگه اصلاً میگما ناراحت نباش اتفاقاً دماغتو عمل لازم بود میری عملش می کنی از دست این گنده بک راحت میشی و بعد بلند بلند خندید لاله و پرنیا هم اضافه شدند کیمیا با بی حوصلگی گفت _خندیدیم ناهید جان حالا برو به دلبریات برس بزار منم راحت باشم پارت54رمان ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b