به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس)
#کیمیا
مراسم مسخره عروسی تمام شد
و کیمیا تمام مدت روی همان صندلی نشسته بود
و مثل مجسمه های سرد خیره به دختران فامیل بود
و تک تک چهره و رفتار هاشون رو با خودش مقایسه می کرد
زینب خانوم برای رعایت حال دخترش تب داشتن کوثر را بهانه کرد و همراه دو تا از خانومهای فامیل که از شهرستان اومده بودن زودتر از همه راهی خونه شدن
طیبه خانم و زمانه خانوم که پیر بودن و به قول معروف دنیا دیده بودن
بعد از عروسی نشستن به مراسم شب نشینی و چای خوران با زینب خانوم
در این میون حرف کیمیا هم پیش اومد
و دلسوزانه کیمیا رو نصیحت کردند
ولی کیمیا تنهایی رو ترجیح میداد که متاسفانه امکانش نبود
چون هر دو تو اتاق زهرا و کیمیا مستقر شده بودند
این افسردگی ادامه داشت تا روزی که دوباره از مدرسه کیمیا با زهرا زینب خانوم تماس گرفتند
و خواستند که زینب خانوم به مدرسه بره
سر سفره شام بود
حسن آقا_ خانوم امروز واسه چی رفته بودی مدرسه
زینب خانوم نگاه ناامیدانه ای به کیمیا کرد و گفت
_مدیر مدرسه کیمیا میخواست باهام حرف بزنه
_ باز چه گندی زده
کیمیا که از ماجرای کتک رضا ساکت و گوشه گیر شده بود ترسیده گفت
_ من کاری نکردم
حسن آقا نگاهی به زینب خانوم کرد و گفت
_ گوشم با تو زینب بگو چی شده
_ چیز مهمی نیست حسن آقا
تو خودتو ناراحت نکن
کیمیای تو ریاضی نمره اش کم شده واسه همین میخواستن
_ حسن آقا نگاه مشکوکی به خانومش کرد و نذاشت ادامه حرفش را بزند و گفت
من که ندیدم این دختر کتاب دستش بگیره مطمئنی فقط ریاضی رو کم
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b