به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس)
#ایل_آی
خونه که رسیدم آیناز با دیدن وضع و اوضام متعجب سمتم اومد
جارویی که دستش بود انداخت یه گوشه و گفت
_چی شدی چرا گریه میکنی
مامان از پنجره نگاهم کردو گفت
_ایلای چرا گریه میکنی
اشکامو با پشت دستم پاک کردم و گفت
_به امیر حسین بگو عصری منو ببره ترمینال برگردم تهران
مامان از پله ها پایین اومد
_عموت چیزی گفت
_نه
آیناز_پس چی شد
دوباره گریهام شدت گرفت و گفتم
_زن همو فک میکنه من نیومده دارم واسه پسر دردونش دون میپاشم
فک میکنه اومدم عروسش بشم هر چی از دهنش دراومد به من گفت
صورت آیناز قرمز شد و عصبانی گفت
پاشیدی که پاشیدی به اون چه
هرکی ندونه فک میکنه پسرش نخست وزیره
الان میرم جوابی رو که لایقشه بهش میگم
مظلوم گیر آورده خجالت نمیکشه
مامان دست آیناز گرفت و گفت
_نه آیناز جان نرو عموت و آراز گردن ما حق دارن
آبروریزی نکن
و بعد رو کرد به من و گفت
_ناراحت نشو مادر تو حرف اقدس و مردم گوش نکن
آیناز_حیف...حیف که لباس سیاه بابام تن عمو وگرنه میرفتم بهش میگفتم دهن زنشو بگیره تا بیشتر از این ....الله اکبر
_من میرم خودمم دوست ندارم اینجا بمونم
مامان _بیا بریم خونه ببینم چی شد یهو
نشستیم رو پله ها
_زن عمو مثل عمو داشت میگفت من باعث دق مرگی بابام شدم
داشت میگفت من اگه عار میکردم الان باید از ناراحتی و خجالت آب میشدم
مامان مگه من چیکار کردم
یه اشتباهی کردم تاوانشم دارم پس میدم
مامان ناراحت نگاهم میکرد
آیناز دوباره عصبانی پاشد
_دیگه احترام بیجا باعث سوتفاهم میشه من باید این زن عمورو بشونم سرجاش
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b