به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس)
#ایل_آی
_میشه حرف نزنیم
_اومدم که حرف بزنم
_حرفی نیست
_چرا هست
حرفای مامان اهمیت نده اون فک میکنه پسرش
پادشاه عالمه دنبال دختر شاه پریون میگرده
متوجه نیس که من یه مردم با یه بچه
الان فقط دنبال آرامشم دنبال یه همدل که تنهایمو
باهاش شریک بشم من دنبال کسی هستم که به
ستم نکنه کمکش کنه طعم مادر بچشه
ازشونه هام گرفت و کامل منو برگردوند سمت خودش
پایین نگاه میکردم
_منو نگاه کن
سرمو بالا آوردم آراز پسرعموی عزیز من که مادرم از بس دوسش داره بهش میگه پسرم
از من چی میخاد
_بیا و اینبار با دلم راه بیا بهت قول میدم اینقدر خوشبختت کنم که سختیای این سالها از تن در بره بگی
خواب یا رویا
با استیصال گفتم
_آراز
_اینجا مامانت بهت نیاز داره اینجوریشو نگاه نکن
گاهی بیخود و بی جهت فشارس تا بیست ودو میره
منو آرادمم بهت نیاز داریم بخدا آیسو رو مثل آراد بزرگ میکنم
ایلای
_نه آراز دیگه بس نمیخام بشنوم
_این جواب من نیس
سعی کردم خودمو از حصار دستاش بیرون بکشم
ولی زور من لاغر کجا و آراز چهارشونه ی عمو کجا
جلوتر اومد و حصار دستاشو تنگ تر کرد
_آراز ولم کن سرم درد میکنه
_یه جواب درس حسابی بده تا ولت کنم
_درس حسابی از نظر تو اینه بیخیال حرفای ناحق مادرت بشم
بیخیال عمو که منو قاتل پدرم میدونه بشم
_ایلای اینا حل میشه بخدا بفهمه خوشحال میشه
_مادرت چی اونم خوشحال میشه
_حل میشه ایلای اینا بهانس
_ولم کن من فردا میرم تهران خیال همتون راحت بشه
نزدیکتر اومد و کاملا بهم چسبید خیلی جدی و عصبی گفت
_من نمیزارم
منم بدتر از خودش عصبی شدم هولش دادم
قدمی عقب رفت از فرصت استفاده کردم و راه افتادم
_نه تو نه هیچ کس دیگه حق نداره برا من تصمیم بگیره دیگه هم نمیخام بشنوم آراز برو به کسی ازدواج کن که پدرمادرت باهاش دشمن نیستن
این به صلاحته
_ولی من تورو میخام اصلا عقد دخترعمو پسر عمورو تو آسمونا بستن
خندیدم این پسر کاملا دیوونه شده
اونم خندید و میون خنده گفت
_بیا و لج نکن یه بار لج کردی چی شد
داشت سرکوفت ابراهیم بهم میزد داشت یادم مینداخت که چقدر بدبختم
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b