به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس)
#ایل_آی
پوزخندی زد و گفت
_البته اگه هنوزم لازمه که نقش بازی کنی و بیای مثلاً سرکار
_ اگه محمد ازدواجتون کنسل کرده تقصیر من نیست
_خوبه پس همه چیز رو برات گفته
_ راجع به من اشتباه فکر می کنی خانم بهرامی
من کسی نیستم که آقا محمد میخوادش
به لبام زل زده بود تا ادامه جمله رو بگم
ولی این یه راز بود بین من و محمد
محمد به من اعتماد کرده بود
و راز بزرگ شو به من گفته بود
خدا کنه خیلی زود یاس به همه معرفی کنه
تا من از این همه اتهام سنگین مبرا بشم
گوشی کلا خاموش کردم و رفتم به ادامه کارم رسیدم
تا آخر وقت خبری نشد
خانم بهرامی همچنان عصبی به کاراش میرسید
عمیق که فکر می کنم میبینم اونم حق داره
محمد با این کارش اونو در واقع پس زده و پیش همه ضایع کرده
تقصیر خودش هم هست
اصلا بیخیال خودم به اندازه کافی گیر و گرفتاری دارم
دیگه فکر این دوتا رو که من نباید بکنم
خونه که رسیدم گوشی روشن کردن و پیام های محمد رسید
_ چی شده
_ من یه جایی من میتونم بیام شرکت بگو چرا با سارا بحث شده
گوشی دوباره گذاشتم توی کیفم
مامان تنهایی دم در منتظرم بود
_سلام
_ سلام کجا بودی چرا گوشیت خاموش بود
_چی شده مگه
_ زنگ زدم خاموش بودی
_ کارم داشتی مامان
_ نه آیناز زنگ زده بود میگفت گوشیت خاموشه
_آیسو کو پس
_ خواب... فکر کنم ازم بچه های مهد شون سرماخوردگی گرفته تب داره
_ وای تب داره
_نگران نباش بهش تب بر دادم
الان خوابه
رفتم بهش سر زدم دختر کوچولوی من خواب بود
با مامان دوتایی چای خوردیم
مامان _به آیناز زنگ بزن
_ باشه الان میرم بخوابم خیلی خسته ام
بعدا زنگ میزنم
_ به نظر میاد کلافه ای چیزی شده
_ برم یکم بخوابم فعلاً اصلاً حوصله ندارم
رفتم پیش آیسو که کنار رادیات خوابیده بود دراز کشیدم
و خیلی زود خوابم برد
با صدای مامان بیدار شدم دیدم آیسو کنارم نیست
_پاشو ...پاشو آیسو حال نداره
بازم تبش بالاست چیکار کنیم
یکم سوپ براش آماده کردم بده بخوره
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃