برگـــ🍀ـــے از ڪتاب ڪشتے پدر از دور به همان هیاتے بود ڪه در خواب من. نمےدانم در خواب روے برجے نشسته بودم یا قلہ‌ے ڪوهے؟ اما سردم بود، خیلی سـرد. فریاد زدم: "الآن مےآیم ڪشتےات را خراب مےڪنم" و خواستم تا رسیدن به ڪشتے یڪسره بدوم. تلو تلو خوردم و تنگ از دستم افتاد...🍂 ╭┅──────┅╮ 🖼 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯