🔻گفتم: «تا چند وقت دیگه میخوایم کارگاه خیاطی رو راه بندازیم؛ ولی تا کارگاه خیاطی راه بیفته، یه کار موقت داریم. شاید کمی اذیت بشین»
با شوق و ذوق تمام گفتند: ما دنبال کار بودیم. فرقی نمیکنه چی باشه»
گفتم: «باید قلممو دست بگیرین و رنگ بزنین! میتونین؟»
یکی از خانمها گفت: «به نظر نمیرسه کار سختی باشه»
بردمشان کارگاه را نشانشان دادم.
_محل کار شما اینجاست؛ یه محیط کاملا زنونه.
میز و نیمکتهای بتونهخورده را بار وانت کردیم و بردیم توی کارگاه. به خانمها دستکش و لباس کار دادم. به عدنان گفتم: «خودت به اینها آموزش بده که چطوری رنگ بزنند»
عدنان انگار منتظر این لحظه بود. آمپرش پرید بالا و گارد گرفت: «حاجی مهدی! یعنی چی که خانمها رنگ بزنن! مگه رنگزدن کار اینهاست؟»
گفتم: «اینها درآمدی ندارن. اگه خرجشون رو خودت میدی تا بگم از همین جا برگردن»
بعد از یک ساعت غرولند برگشت. پرسیدم: «خب، چطور بود؟»
با خنده گفت: «از من هم بهتر رنگ میزنن، تازه ایراد هم میگیرند از کار ما که درست سمباده نخورده»
▫️کتاب «جهادی بدون مرز؛ خاطرات مهدی عطایی از پشتیبانی محور مقاومت در سوریه»
🔻عطایی با توجه به تجربههایی که در زمینه تولید آب شیرین آموخته بود، اکنون مشغول خدمترسانی به مردم در جنوب شرق کشور است
🔶میتوانید این کتاب را با ۲۰ درصد تخفیف از پاتوق کتاب عمار در ورودی مصلای نماز جمعه تهیه فرمایید.