#حکایت
☀️
یک روز گرم تابستان
✍️ یکی از شاگردان آیت الله میرزا جواد تهرانی نقل می کند :
🔹در یک روز گرم تابستان بعد از ظهر در مدرسه میرزا جعفر استراحت می کردم. ناگهان شنیدم مرا صدا می زنند، از ایوان به داخل مدرسه نظر انداختم
استادم آقا میرزا را دیدم که مرا می طلبند.
🔸 پایین آمدم، عرض کردم چه می فرمایید آقا؟
اشاره کردند به یک نفر نوجوانی که به تازگی از روستا برای تحصیل به این مدرسه وارد شده بود و فرمودند: این آقا را می شناسی؟ پرسیدم برای چه؟ فرمودند: اظهار می دارد از محلمان پولی برایم پست کرده اند. چون برای دریافت مراجعه کردم مأمور پست گفت: چون شناسنامه همراهت نیست باید یک نفر معرف بیاوری. و من هم شما را معرفی کردم. حال ایشان دنبال من آمده است.
🔹 چون او را نمی شناسم خواستم به وسیله شما او را شناسایی کنم تا در اداره پست گواهی نمایم که ایشان فلانی است و پول حواله شده متعلق به ایشان است. عرض کردم ایشان را با همین نام می شناسم و بتازگی به این مدرسه آمده است ✋
ولی اجازه بفرمایید تا بنده همراه ایشان بروم و شما خود را با این ضعف حال و هوای گرم زحمت ندهید. این کار از من ساخته است .
👈 فرمودند: مرا معرفی کرده خود خودم باید همراه ایشان بروم. هر چه اصرار ورزیدم فایده ای نبخشید و مرحوم میرزا همراه با آن نوجوان تازه از روستا آمده به طرف اداره پست راه افتادند.
📚 خاطراتی از آيينه اخلاق
نویسنده : مرتضی عطایی
ما را دنبال کنید در 👈👇:
🆔
https://eitaa.com/joinchat/1948975268C5a01eb164a