زنگ زد و از شدت گریه به هق هق افتاده بود. گفتم «حالا که اجازه دادم، پشیمان شدی؟» گفت: «نه، من یک سال و نیم است که دارم اجازه می‌گیرم، اجازه ندادی😭 وقتی رفتم کربلا، در بین‌الحرمین به #حضرت_عباس (ع) سلام دادم و رو کردم به حرم #امام_حسین (ع) و گفتم «یا حسین» تو یک عاشورا داشتی، قاسم، علی‌اکبر، عباس، علی‌اصغر، زینب و لشکر داشتی☝️ ولی الان حضرت زینب (س) این دومین عاشورایی است که دارد، یعنی من آنقدر لیاقت ندارم که از مادرم اجازه بگیرم؟😔 نمی‌توانی اجازه نامه من را بگیری و دل مادر مرا به رحم بیندازی من هم بروم؟ و انگشتم را به حرم حضرت عباس اشاره کردم و گفتم به حضرت عباس قسم می‌خورم اگر بروم، عباس‌وار مدافع می‌شوم و می‌جنگم☝️. شما فقط زیر نامه من را امضا کن که با رضایت بروم، روزی می‌فهمم نامه مرا امضا کرده‌اید که مادرم راضی شود، چون بدون اجازه مادرم نمی‌روم...» با گریه می‌گفت: «مامان این را امام حسین امضا کرده است.»😭 همان شب خداحافظی کردیم و این حرف‌ها، آخرین صحبت‌ها بین من و علی‌اصغر بود شهید مدافع حرم سید علی اصغر حسینی🌹 برای تعجیل در فرج #امام_زمان (عج) صلوات •┈┈••✾❀🕊💖🕊❀✾••┈┈• باذکر صلوات بزن روی لینک زیر👇🏻 @NASEMEBEHESHT ❤️ باارسال مطالب در ثواب انها سهیم باشید.