ادامه قبل...
🔻 زبیر با طلحه –که برادرزاده ابوبکر است- نزد امیرالمؤمنین آمدند و دیدند که چیزی عایدشان نمیشود و بچهّها و افراد هم از بیرون شروع کردند به خرابکاری کردن و طلحه و زبیر هم راه افتادند و تحت عنوان عمره به مدینه رفتند.
🔸 زبیر داماد ابوبکر بود و عایشه خواهرزن زبیر میشد. آنوقت، عبدالله خالهاش را برداشت و آمد. همگی با زبیر و طلحه آمدند و جنگ جمل را به راه انداختند. به نزدیکیهای محل جنگ که رسیدند، یک شب سگها حمله کردند. عایشه پرسید اینجا کجاست؟ گفتند حوأب. حدیث پیغمبر خدا را به یاد آورد که فرمودند: «بترس از اینکه سگهای حوأب بر تو پارس کنند.»
🔹 اینها در آنجا ساکن شدند و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به دنبال زبیر فرستادند. بعد زبیر آمد، حضرت فرمودند: «زبیر! من یک جریان را به یادت میآورم. با پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) در کوچههای مدینه میرفتید، من یکدفعه روبروی شما رسیدم تو به پیغمبر خدا گفتی: این علی خوب است ولی ببینید که چقدر تکبر و تجبر و... دارد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به تو فرمود: خاموش باش! تو درباره او ظلم خواهی کرد.»
🔸 زبیر یادش آمد و از اینجا بود که به هم ریخت و از نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیرون آمد و خواست کنار بکشد. پسرش عبدالله آمده بود و مصرانه از او میپرسید: چه شده (که به هم ریختهای)؟ به او گفت: تو ترسیدهای. زبیر هم گفت: بله ترسیدم و من دیگر نیستم؛ ولی فتنه را شروع کرده بود. عبدالله گفت که سرش را میبرم و رها کرد و رفت.
🔹 عبدالله چهل نفر از اعراب بادیه را آورد تا برای عایشه قسم بخورند که اینجا حوأب نیست و این اولین قسم زور (دروغین) بود. جنگ جمل را راه انداختند و عبدالله بن زبیر هم پایِ کارِ جنگ ایستاده بود و بعد هم جنگ تمام شد. این یکی از کارهای او بود. اما خب حضرت با اینکه کاملاً پیروز شده بودند هیچ وقت از جنگ جمل خوشحال نبودند.
🔸 جنگ جمل، از داخل، بد فتنهای بود. حضرت هیچ احساس خوشحالی نداشتند. بعد از جریان قتل عثمان بود که همه بنیمروانیها و کسانی که از امیرالمؤمنین کینه داشتند زیر چتر معاویه رفتند و به او پیوستند.
🔹 خلاصه هر چیزی چه محسوس، چه نامحسوس حتی جریانهای مدیریتی، در نهایت مربوط به زیرمجموعههای اخلاق است و روح دمیدن میخواهد یعنی روحدار بودن و تشخیص میخواهد.
کد ۸۴۱
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
🔺 کانال رسمی حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
🔘
@nasery_ir