روزی نیروهای مصری از کانال سوئز گذشتند، الشوان از شادی پر در آورد، به خیابانها رفت و با ماشین تنها در خیابانها گشت زد و به شادی مردم نگاه میکرد، او
یکی از آن کسانی بود که از کانال عبور کردهاند. آری او یکی از کسانی بود که این پیروزی را رقم زده بود، پیروزی که تمام دنیا را تکان داد ... اما
او هرگز و هیچ وقت معنای پیروزی احساس نکرد و طعم بینظیرش را نچشید مگر در آن لحظاتی که نبیل رو به رویش مانند یک مجسمه نشسته بود، نگاههای اندوهگینش مانند اشکی گرم از چشمانش سرازیر بود ...
🖇️ برشی از کتاب
#اشک_دشمن
📌 انتشاراتشهیدکاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور
🆔
https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc1