🚩 . 📚زمانی که بنایی می‌رفتم محسن‌ گاهی می‌گفت:(( بابا امروز کارگر نگیر. من میام.)) من‌همیشه مزد کارگرها را قبل از اینکه لباس‌هایشان را عوض کنند می‌دادم. به این حدیث معصوم(ع) در کارم پایبندم که می‌گویند مزد کارگر را بدهید قبل از اینکه عرقش خشک بشود. برای محسن هم همینطور بودم. ولی نمی‌دیدم پول خرج کند. زیرنظرش می‌گرفتم می‌دیدم نه کفش و لباسش عوض می‌شود نه اصفهان می‌رود. به مادرش می‌گفتم:(( عجب مشت بسته‌ای داره. خیلی سفته.)) بعدها فهمیدم که پول هایش را توی اردوهای جهادی موسسه خرج کرده است. بااین حال آدمی نبود که از من درخواست کند برایش چیزی بخرم. وقتی می‌خواست کامپیوتر بخرد باهم رفتیم دید و انتخاب کرد. دیدم من‌من می‌کند. گفتم:(( پول کم داری؟)) بقیه اش را گذاشتم و کامپیوتر خرید. . 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 . yon.ir/xFpJz مسابقه بزرگ کتابخوانی روایت زندگی جوایز: 5سفر زیارتی به سوریه خرید آسان: https://forush.co/76/335692/ خرید پیامکی: ارسال نام کتاب به 3000141441 مرکزپخش:02537840844 ارسال رایگان به سراسر کشور nashreshahidkazemi@ manvaketab.ir