ماجرای شهید حسین مهدوی 📎زمانی که پهلوی ملعون دستور داده بود شبانه سیّد را به تهران ببرند تا او اصلاحات آمریکایی‌اش را به سرانجام برساند، مامور ساواک از آقا روح‌اللّه می‌پرسد با کدام سرباز به جنگ با شاهنشاه برخاستی؟ آیت‌اللّه می‌گوید: «یاران من در گهواره اند» 📎و حسین همان شب چشم به جهان گشوده است (۱۴ خرداد ۱۳۴۲)، ششمین فرزند خانواده روستایی در نوکار دشتی بوشهر (بعدها به بحیری مهاجرت می‌کنند)، آقا معلم روستا نام نادر بر او گذاشت امّا مادر به عشق امام مظلومش، حسین صدایش می‌کند؛ حسین بسریا. (سال ۶۵ فامیلی خود را به مهدوی تغییر داد) 📎 تابستان ۶۶ است، سی‌ان‌ان و یکصد خبرنگار بین‌المللی اجیر شده‌ی آمریکا، ۷۲ ساعت است که از بزرگترین اسکورت دریایی تاریخ می‌گویند، کشتی ۴۰۰ هزار تُنی کویتی الرخاء را به اسم بریجتون؛ پرچم آمریکا زده‌اند و پیش چشم جهان در خلیج‌فارس پیش می‌روند و به صدام قوت قلب می‌دهند. 📎امام می‌گوید «من باشم می‌زنم»، حرف نادر هم حرف امام است، تیرماه ۶۶ بریجتون از تنگه هرمز می‌گذرد و در نزدیکی جزیره فارسی به تله ۲۷۰ کیلویی کمین نادر و یارانش می‌افتد و منفجر می‌شود، با یک حفره‌ی ۴۳ متری در بدنه! انفجارِ حیثیت آمریکا! سیداحمد می‌گوید دل امام شاد شد، امام پیشانی فرمانده ۲۴ ساله را می بوسد و نادر می‌گوید: «وَ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمی» 📎 آمریکا دستپاچه می‌شود، سه ماه بعد ـ۱۶ مهر ۱۳۶۶ـ شبانه با تمام قوا برای بازیابی هیمنه بر باد رفته‌اش به جزیره فارسی هجوم می‌برد، بالگردهای ۶MS روی سر ناوچه طارق و دو قایق ایرانی آتش می‌ریزند، پنج دلاور بوشهری را می زنند، نادر قرار را بر فرار ترجیح می‌دهد و می‌ماند سر قرارش و می‌ایستد به جنگِ رودررو، یک بالگرد را می‌زنند، نگاهش در پی زخمی‌ها و شهداست، پایان مقاومت فرمانده و جانشینش بیژن گُرد و یارانش غلامحسین توسلی و مجید مبارکی، اسارت است، بدن نادر روی عرشه ناو جنگی «یو.اس.اس.چندلر» شکنجه وحشیانه ای می‌شود، میخ‌های فولادی بلندی به سینه‌اش می‌زنند و با سه تیر به پیشانی و بازو و قلبش او را شهید می‌کنند. شش روز بعد آن‌ها را از مسقط عمان به ایران تحویل می‌دهند، با دست‌های بسته و سینه‌ای مجروح از مسمارها! (یاد و خاطره چگوارای ایران گرامی باد) https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1