🌷از تحصیل در تورنتو تا مهندسی پل خیبر/ شهیدی که "بشارت شهادت" را از امام(ره) گرفت:👇
☀️"به اصرار پدر و مادر سال ۵۶ عازم کانادا شد و در رشته راه و ساختمان مشغول تحصیل شد اما آنجا هم دست از فعالیت بر نداشت و شروع به جذب دانشجویان پیروی خط امام(ره) در تورنتو کرد."... شهید حسن آقاسیزاده؛ فروردین 1338 در مشهد بهدنیا آمد. در سال 44 در دبستانی واقع در کوچه خواجه ربیع مشهد ادامه تحصیل داد. دوران دبستان را با معدل 20 به اتمام رساند. در سال 50 وارد دبیرستان فردوسی شد و در رشته ریاضی ثبتنام کرد... در کنار تحصیل، فعالیتهای انقلابیاش را پیگیر بود بهطوری که حتی گاهی اعلامیه پخش میکرد و نسبت به فرایض دینیاش بسیار حساس بود. به اصرار پدر و مادر سال 56 عازم کانادا شد و در رشته راه و ساختمان مشغول تحصیل شد اما آنجا نیز دست از فعالیت بر نداشت و شروع به جذب دانشجویان پیروی خط امام در تورنتو کرد و به عنوان سرپرست دانشجویان پیروی خط امام انتخاب شد.
سال 60 با وجود اینکه دانشجوی عالی دانشگاه تورنتو با مدرک کارشناسیارشد رشته راه و ساختمان بود به کشور برگشت و وارد جهاد سازندگی و سپس به خدمت سپاه خاتمالانبیاء درآمد و سال 61 عازم جبهه شد و در عملیاتهای رمضان، محرم، خیبر، بدر، والفجر 1-9، کربلا 1-10، نصر 1-11 حضور فعالی داشت...
☀️بیش از 2400 پروژه مهندسی جنگ از جمله خاکریز، پل، جاده، سکوی پرتاب موشک با مدیریت او در جنگ تحمیلی انجام شد؛ وی سرانجام در 28 مهرماه 1366 در سن 28سالگی در عملیات کربلای 10، در منطقة «ماووت» عراق به شهادت رسید. پیکر وی پس از تشییع در سه شهر ارومیه، تهران و همزمان با شهادت امام رضا(ع) در مشهد، در حرم مطهر امام رضا (ع) آرام میگیرد...
☀️یک هفته مانده بود به شهادتش، اهواز بودند که زنگ زدند دیدار با امام خمینی(ره) داریم؛ شما هم میآئید و من هم گفتم از خدایم است و شبانه با بچهها به سمت تهران رفتیم برای دیدار با امام(ره)؛ بعضی از رزمندهها کارت دست بوسی امام داده بودند وقتی رسیدیم حسن آقا کارت دست بوسی امام را به من دادند و گفتند شما به جای من برو؛ گفتم نه شما اینقدر دوست داری و علاقه داری! چون هر وقت اسم امام خمینی(ره) میآمد چشمانش پراشک میشد...این چند سال در بدترین شرایط زندگی کردی؛ وقتی رفتم همه تعجب کردند و شهید آقاسی زاده گفت حق همسرم است این دیدار؛ حسن آقا فقط گفت رفتی به امام بگو همسرم بیرون است و گفتند التماس دعا؛ زهرا دختر کوچکم 4 ماه بود؛ وقتی رفتم امام روی سر زهرا دستی کشیدند و بعد گفتم همسرم بیرون هستند و گفتند التماس دعا و آنجا امام فرمودند حاجتشان روا. برگشتم حسن آقا گفت چی شد؟ امام چیزی نگفتند؟ گفتم چرا فرمودند حاجتشان روا بعد گفتم حالا حاجت شما چی بود؟ که حسن آقا گفت شهادت، خیلی ناراحت شدم و سهشنبه هفته بعد خبر شهادت حسن آقا را به من دادند...
کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصر کاوه