#کشکول(113):👇
امام صادق (ع)فرمود: هر کس زیارت عاشورا بخواند ، شب اول قبر در آغوش امام حسین قرار خواهد گرفت. کامل الزیارات ، ص 75
🔺ماه عزاداری امام حسین (ع) رسیده ، تاریخ به ما میگوید که 1400 سال پیش عدهای دین شان را به طلای بیت المال فروختند، تاریخ به ما میگوید که عده برای رسیدن به پست و مقام خون ریختند. معاویه و یزید نمیمیرند، عمروعاص به جای دوری کوچ نکرده و حتی ابوموسی اشعری نیز همچنان از "بیتالمال "ارتزاق مینماید ...🎩
🔹اگر معاویه ریش داشت خیلیها دارند ، اگر یزید پولدوست بود خیلیها هستند، اگر عمروعاص حیلهگر و عوامفریب بود خیلیها اینگونه اند و اگر ابوموسی اشعری ظاهرگرا و متحجر بود ... بگذریم...😎
🔸معاویه نه شاخ داشت و نه دم، یزید نه بال داشت و نه پر، عمروعاص نه یال داشت و نه سُم! اما ابوموسی اشعری پیشانی پینه بسته داشت و زانو های تاول زده ...😇
🔹آن مسئولی که در محلات بالای شهر و خانه های اشرافی و لاکچری زندگی میکند، آن مسئولی که فرزند بیاستعدادش به عنوان نخبه عازم دانشگاههای خارج از كشور می شود...آن مسئولی که ماشین لوکس وخارجی سوار میشود، آن مسئولی پشت نقاب دین اموال مردم را غارت میکند، آن مسئولی که چنین است از معاویه ریاکارتر ، از یزید دزدتر، از عمروعاص حقه بازتر و از ابوموسی نادانتر است ... 🔻معاویه, یزید,عمروعاص,ابوموسی اشعری, شمر و... نه میمیرند و نه از بین میروند بلکه از یک صندلی به صندلی دیگر، از صندوقی به صندوق دیگر، از پستی به پست دیگر و از شکلی به شکلی دیگر تغییر میکنند.
💥 اینکه فرد پراگماتسیتی همچون رجب طيب أردوغان که در سپتامبر ۲۰۱۲ بیان میکرد: "به زودی به سوریه میرویم و در مسجد اموی نماز میخوانیم." در سپتامبر ۲۰۱۸ در ایران برای چگونگی واگذاری آخرین مرکز تجمع تروریستها حاضر شده است؛ حتما دستاورد رهبری امام خامنه ائی و مردانی باالگوی حسینی وشهدای مدافع حرم خانم زینب است که آن زمان غربت و تنهائی یکتنه ایستادند...🌹🇮🇷🌺
🔅 شوخی های اشکی
در يكی از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگودينی پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزی در حال بازگشت هستند. از اينكه آ نها سالم بودند خيلی خوشحال شديم.
جلوی مقر شهيد اندرزگو جمع شديم. دقايقی بعد ماشين آنها آمد و ايستاد. ابراهيم و رضا پياده شدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسی كردند. يكي از بچه ها پرسيد:
آقا ابرام، جواد كجاست؟! 😇
يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيم مكثی كرد، در حالی كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد.😢
يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روی بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتی كل بچه ها را گرفته بود. ابراهيم ادامه داد: جواد ... جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاری شد...😨 چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به سمت عقب ماشين رفتند! همين طور كه بقيه هم گريه مي كردند، يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چی، چی شده!؟ 😇
جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد.
بچه ها با چهره هايی اشك آلود و عصبانی به دنبال ابراهيم مي گشتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان و بچه ها را سر کار گذاشته بود!
#کتاب- گلخندهای- آسمانی- ناصر- کاوه - دعوتید به کانال کتاب👇
https://t.me/nasserkaveh44
Www.naserkaveh.com