📝 روایتی از هفته بسیج ✍️ سید هادی چاوشی هفته بسیج بچه های پایگاه هر چه صندلی داشتیم آوردند ورودی مسجد چیدند و روی آنها ارزاق نشاندند تا مردم از دستگیری پایگاه با خبر شوند و جبهه رقیب نگوید برگزاری دعای کمیل و توسل هم شد برنامه! اینها که چهل ساله تو مسجد بوده. برنج، روغن، ماکارونی، سوسیس. سوسیس؟ بله سوسیس. گفتم علی آقا این دراز بی خاصیت نا معلوم الهویه چیست؟ خب مرغی تنگش میگذاشتی. در گوشم گفت حاج آقا امروز شما آخوندها مرغ را کردید 100 تومان. لبخندی زدم و رفتم داخل مسجد. تو تابلوی اعلانات برگه ای از امور زندان‌ها چسبانده بودند که بله تایید می‌شود؛ از طرف پایگاه مبلغ 50 میلیون برای آزادی زندانیان غیر عمد کمک‌های مردمی جلب شده. نمیدانم چرا بعضی مسجدیها نمی‌بینند ولی عده ای از بسیجی‌های قدیمی و جدید بخاطر دلسرد شدن از مردم دیگه پایگاه نمیان هر چند گاهی به خانه خدا سری می‌زنند. یه تعریف و تشکر خشک و خالی چقدر مگه خرج داره؟ یه پیرمرد مسجدی آمده بود پیش من می‌گفت برای پدرم میخوام خیرات کنم. هر جا ثوابش بیشتره. گفتم کار فرهنگی.. سریع اسم بسیج رو آورد. اینها کارشون خودنماییه. من به اینها پول نمیدم. کار کردن سخته نگویید چرا کار نمی‌کنند. این خاطره تلخ رو برای دیگران هم تعریف کنید.وقتی یکی از جوانهای بسیجی که سالیان زیادی در مسجد کار فرهنگی می‌کرد را دعوت به فعالیت کردم گفت وقتی توی دعوایی ما از مسجد رفتیم هیچ کسی حتی امام جماعت به اندازه یک گربه ای که رفت و آمد داره جای خالی ما را حس نکرد. جوانها توقع دارند اگر کارشان را نبینیم دیگر کار نمی‌کنند.