روایت از مادر شهید:👇 🌟 وقتي از دوستانم پرسيدم, گفتند: معلم از بچه ها امتحان سختي گرفت.همه کلاس تجديد شدند. اما فقط به يکي از بچه ها که به اصطلاح آقازاده بود و پدرش آدم مهمي بودنمره قبولي داد😕 شاهرخ به اين عمل معلم اعتراض کرد. معلم هم جلوي همه، زد تو گوش پسر شما😣شاهرخ هم درسي به آن معلم داد که ديگه از اين کارها نکنه! 💥 ازاون موقعه به بعد رفتم پیگیر ورزش شدم💪پس از چند سال و در مسابقات کشتی فرنگی قهرمان جوانان تهران در دسته صدکیلو شدم😊و در سال ۱۳۵۰ در دسته فوق سنگین جوانان کشور قهرمان شدم. من به خاطر قدرت جسماني كه داشتم اهل واجبات نبودم از لوتی مرام بودم... فشار مالي باعث شد محافظ يكي از كابارها بشم. من با خاندان شاه و زور گویی و...خیل مشکل داشتم😡 ولی ارادت زیادی به امام خمینی داشتم. قبل از انقلاب رو سینه ام خالکوبی کردم و روی آن نوشتم 💗خمینی فدایت شوم...