▪️گرد و غبار فضاى ميدان رزم را فراگرفت، همه جا را تيره و تار كرد و تنها برقابرق شمشير او بود كه مى درخشيد.
امر به آنها مشتبه شده بود كه آيا على اكبر (عليه السلام) است اين چنين طوفنده و كوبنده مى جنگد و دشمن راپراكنده مى سازد و يا على مرتضى حيدر كرار وصى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه به ميدان آمده و با خشم و قهر بر آنها مى تازد؟ و يا صاعقه آسمانى كه به كمك شمشير او آمده است كه اين چنين از دشمن كشته و از آن كشته ها پشته ها مى سازد؟ على اكبر (عليه السلام) همچنان مى خروشيد و مى جنگيد تا اينكه دويست نفر از آنان را كشت و كسى جرأت مقابله با او را نداشت.
تا اينكه مره بن منقذ عبدى (لعنة الله علیه) گفت: «گناه تمام عرب بر من باد اگر داغ او را بر دل پدرش نگذارم و او را به عزايش ننشانم»، اين بگفت و نيزه خود را به پشت على اكبر (عليه السلام) فرو برد و شمشير را بر فوق سرش فرود آورد تا به ابرو فرقش را شكافت. على اكبر (عليه السلام) ديگر نتوانست بر پشت اسب بماند، همان دم بر گردن اسب قرار گرفت و اسب مى رفت كه بدن نيمه جان و خونين او را به خيمه ها برساند كه سپاه كوفه، اطرافش را محاصره كردند و بدنش را با شمشيرها قطعه قطعه نمودند
👈« وَقَطَّعوهُ بِسُيوفِهم ارباً ارباً.»
🔳 وقتى كه روى زمين افتاد و در ميان خاك و خون خود دست و پا مى زد آنگاه صدايش را بلند كرد و با اين عبارت با پدر خداحافظى نمود: «عليك منى السلام يا ابا عبدالله هذا جدى قد سقانى بكاسه شربة لا اظمأ بعدها، و هو يقول «ان لك كاساً مذخوره» «سلام بر تو اى ابا عبدالله! اينك جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از جامى كه در دست داشت آنچنان مرا سيراب كرد و ديگر پس از آن هرگز تشنه نخواهم شدو هم او مى فرمود:
«جام ديگرى براى تو آماده كرده است.»
🔳 و در کتاب أنیس الذاکرین، از ابن أبی جمهور روایت شده: از علیا مخدره جناب زینب خاتون (سلام الله علیها)، که آن مخدّره می گوید که: در روز عاشورا در برابر برادرم سید الشهداء (علیه السلام) ایستاده بودم، دیدم برادرم مضطرب شده، رنگ مبارکش متغیّر شد؛ عرض کردم: برادر جان تو را چه می شود و رنگ مبارکت چرا متغیّر می گردد؟
▪️فرمود: ای خواهر، علی اکبر (علیه السلام) مرا می کشند، ذوالجناح را حاضر کنید؛ پس اسب برادرم را آوردم و او را در غیر حال مشاهده نمودم، عرض کردم: برادر جان، چرا چنینی؟ فرمود: خواهر، صدای علی اکبر(علیه السلام) طاقتم را بدر و نور را از بصر برده. چون ذوالجناح را به رکاب برادر بی یار کشیدم، دیدم به صعوبت سوار شدند. عرض کردم: ای برادر بی یار خواهرت بمیرد، چرا به صعوبت سوار شدی؟ فرمود: ای خواهر! صدای علی اکبر (علیه السلام) گویا کمر مرا شکسته و قوتی در من نگذاشته است.
🏴🏴