٢.
پسر کمک نکرد و گفت: چیزی ندارم.
پیرمرد بار دیگر نزد پیغمبر صلىاللهعليهوآله آمد و از پسرش شکایت نمود.
رسول خدا جوان را احضار کرد و فرمود:
چرا به حال پدرت نمیرسی؟
جوان دروغ قبلی اش را تکرار کرد و گفت: چیزی ندارم.
پيامبر صلّىاللَّهعليهوآله فرمود: جوان! امروزغروب نمیکنی مگر اینکه تو ازپدرت فقیرتر خواهی بود.
جوان از محضر رسول خدا صلىاللهعليهوآله برگشت. ناگهان همسایهها سراسیمه به نزدش آمدند و گفتند: ما از بوی گند انبارهایتان آسایش نداریم.
جوان وحشت زده و شتابان به سراغ انبارها رفت، ناگاه دید درون همهٔ آنها گندیده است. کارگرانی را با مبلغ زیاد اجیر کرد. متاع گندیدهٔ انبارها را به خارج از مدینه بردند.
پس از آن با وحشت تمام به کیسههای طلا و نقره سرزد، همه را حزف و سنگ یافت.
و بدین گونه در مدت کوتاهی هم هی سرمایهها را از دست داد و همان گونه که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرموده بود، فقیرتر از پدرش گشت.
از شدت غم و اندوه مریض شد و سلامتی و نشاط جوانی را نیز از دست داد.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله از حال جوان که آگاه شد فرمود:
یا أیها العاقون للآباء و الأمهات اعتبروا: ای کسانی که عاق به پدران و مادران خود هستید، عبرت بگیرید.
همان طور که آن جوان تمامی سرمایهاش را در این دنیا از دست داد، در آن دنیا نیز زندگی بهشتی را از دست داد و به جای آن زندگی جهنمی را برای خویش تهیه نمود.
📔 بحار الأنوار، ج١٧، ص٢۶٩
#پيامبر #داستان_بلند
🔰
@DastanShia