.
♦️
گزارشی از قبر و برزخ
اصبغ بن نباته یکی از یاران برجسته امیرالمؤمنین علیه السلام میگوید:
سلمان از طرف علی علیه السلام استاندار مدائن بود و من پیوسته با او بودم.
سلمان مریض شد و در بستر افتاده بود، من به عیادتش رفتم. آخرین روزهای عمرش بود، به من فرمود:
ای اصبغ! رسول خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داده هرگاه مرگم فرا رسید مردگان با من سخن خواهند گفت. تو با چند نفر دیگر مرا در تابوت نهاده و به قبرستان ببرید تا ببینم وقت مرگم رسیده یا نه؟!
به دستور سلمان عمل کردیم. او را به قبرستان بردیم و بر زمین رو به قبله نهادیم. با صدای بلند خطاب به مردگان گفت:
سلام بر شما ای کسانی که در خانه خاک ساکنید و از دنیا چشم پوشیدهاید.
جواب نیامد. دوباره فریاد زد:
سلام بر شما ای کسانی که لباس خاک به تن کردهاید و سلام بر شما ای کسانی که با اعمال دنیای خود ملاقات نمودهاید و سلام بر شما ای منتظران روز قیامت.
شما را به خدا و پیغمبر سوگند میدهم یکی از شما با من حرف بزند، من سلمان غلام رسول الله هستم.
پیامبر صلی الله علیه و آله به من وعده داده که هرگاه مرگم نزدیک شد، مردهای با من سخن خواهد گفت.
سلمان پس از آن کمی ساکت شد. ناگاه از داخل قبری صدایی آمد و گفت:
سلام بر شما ای صاحب خانههای فانی و سرگرم شدگان به امور دنیا. ما مردگان، سخن تو را شنیدیم و هم اکنون به جواب دادن به شما آماده ایم، هر چه میخواهی سؤال کن! خدا تو را رحمت کند!
سلمان: ای صاحب صدا! آیا تو اهل بهشتی یا اهل جهنم؟
مرده: من از کسانی هستم که مورد رحمت و کرم خدا قرار گرفتهام و اکنون در بهشت (برزخی) هستم.
سلمان: ای بنده خدا! مرگ را برایم تعریف کن! و بگو مرحله مرگ را چگونه گذراندی و چه دیدی و با تو چه کردند؟
مرده: ای سلمان! به خدا سوگند اگر مرا با قیچی ریز ریز میکردند از مشکلات مرگ برایم آسان تر بود، بدان که من در دنیا از لطف خدا اهل خیر و نیکی بودم، دستورات الهی را انجام میدادم، قرآن میخواندم، در خدمت پدر و مادر بودم، در راه خدا سعی و کوشش داشتم، از گناه دوری میکردم، به کسی ظلم نمی کردم و شب و روز در کسب روزی حلال کوشا بودم تا به کسی محتاج نباشم، در بهترین زندگی غرق نعمتها بودم که ناگهان به بستر بیماری افتادم.
چند روزی از بیماریم گذشت لحظات آخر عمر رسید، شخص تنومند و بد قیافهای در برابرم حاضر شد.
او اشاره ای به چشمم کرد نابینا شدم و اشاره ای به گوشم کرد کر شدم و به زبانم اشاره نمود لال شدم. خلاصه تمام اعضای بدنم از کار افتاد.
در این حال صدای بستگانم بلند شد و خبر مرگم منتشر گردید ...
⭕ این داستان ادامه دارد ...
📔 بحار الأنوار: ج٢٢، ص٣٧۴
#سلمان #مرگ #داستان_بلند
🔰
@DastanShia